سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

چشم امید

    نظر

ندیدم شهی در دل آرایی تو به قربان اخلاق مولایی تو
تو خورشیدی و ذره پرور ترینی فدای سجایای زهرایی تو
نداری به کویت ز من بی نواتر ندیدم کریمی به طاهایی تو
نداری گدایی به رسوایی من ندیدم نگاری به زیبایی تو
نداری مریضی به بد حالی من ندیدم دمی چون مسیحایی تو
نداری غلامی به تنهایی من ندیدم غریبی به تنهایی تو
نداری اسیری به شیدایی من ندیدم کسی را به آقایی تو
امید غریبان تنها کجایی؟
چراغ سر قبر زهرا کجایی؟
تجلی طه ، گل اشک مولا ، دل آشفته ی داغ آن کوچه ی غم
گرفتار گودال خونین ، گرفتار غم های زینب ، سیه پوش قاسم
عزادار اکبر گل باغ لیلا ، پریشان دست علم گیر سقا
نفس های سجاد ، نواهای باقر ، دعاهای صادق
کس بی کسی های شب های کاظم
حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه
تمنای هادی ، عزیز دل عسکری ، پس نگارا بفرما کجایی؟
دلم جز هوایت هوایی ندارد لبم غیر نامت نوایی ندارد
وضو و اذان و نماز و قنوتم بدون ولایت بهایی ندارد
دلی که نشد خانه ی یاس نرگس خراب است و ویران صفایی ندارد
بیا تا جوانم  بده رخ نشانم که این زندگانی وفایی ندارد…
علی فانی.


رویا . . .

    نظر

دلتنگ یارم گله ای ندارم دل بی قرارم آشوبه
موج تنهایی با غم جدایی خودش و به قلبم می کوبه
تا کی دوری ، دوری و صبوری بغضم و چجوری طاقت بیارم
رویای یار با چشای بیدار تا لحظه دیدار آروم ندارم
بیا دلم به شوق دیدارت خوشه هوا کنار تو پر از آرامشه
بیا و من و رها کن از این فاصله که بی تو زنده بودنم بی حاصله
یادت شیرینه که وسط سینه شوق انتظارت می شینه
می دونم چشمام بالاخره یک روز ماه شب تارم رو می بینه
خواننده پویا بیاتی +لینک دانلود


همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس

    نظر

من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم

از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس

من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم !

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن

از اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم !

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست

من از بی مهری این ابرهای تار می ترسم!

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم

از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم!

طببیم داده پیغامم بیا دارویت آماده است

از آن شرمی که دارم از رخ عطار می ترسم

شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد

من از بیماری آن دیده خونبار می ترسم!

به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من

مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم!

دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن

من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم!

هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم

ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می ترسم!

دمی وصلم، دمی فصلم، دمی قبضم، دمی بسطم

من از بیچارگی آخر این کار می ترسم!

جهان را قطره اشکی می کند ویران

من از اشکی که می ریزد زچشم یار می ترسم

مهدی بقایی


بجز تو دلم از همه دل برید

    نظر

تو دریایی و من همش فکر آب
همه چی به جز تو سراب ِ  ، سراب
سر راه دریا نشونی بذار
واسه این دل ِ  تنگ ِ  خونه خراب
پر از خواهش و التماس ِ  چشام
میخوام هر چی میخوامو از تو بخوام
دلم مثل هر سال حاضر شده
میخوام با همین دل سراغت بیام

صدای تو از جنس ِ  آرامش
نذار حس ِ  آرامشم گم بشه
صدام کن تا قفل ِ  دلم باز شه
صدام کن بزار عشق آغاز شه
بازم نقل ِ  لیلی و مجنون شده
تو این لحظه ها عشق آسون شده
قراره بازم مهربونی کنی
همه جا پر از عطر ِ  بارون شده
نمیدونم این قصه اسمش چیه
ولی عاشقی درد ِ  شیرینه
بجز تو دلم از همه دل برید
خدایا به جز تو امیدم کیه

صدای تو از جنس ِ  آرامش
نذار حس آرامشم گم بشه
صدام کن تا قفل دلم باز بشه
صدام کن بزار عشق آغاز شه

خواننده: محمد علیزاده «شهر باران»


روبروی خورشید

    نظر

می نشینم روبروی خورشید نگاهت...

و آفتابگردان دست هایم را به سویت دراز می کنم

تو نگاه می کنی ، من می شکفم

روبروی تو هستم اما

دل ابری ام دلتنگِ آسمان نگاه توست

نگاهم می کنی... آسمانی می شوم

پرنده ی دلم را به پرواز در می آورم

به گِرد تو می گردد

اوج می گیرد

ناگهان دام خالِ لبت کبوتر دلم را اسیر خود میکند

چقدر دوست دارم این اسارت را...

اسیر تو بودن یعنی رهایی

من این اسارت را با تمام دنیا عوض نخواهم کرد

اسیر تو که باشم ، کنار تو ام

و دستان خواهشم به سوی کسی دراز نیست

بام که هیچ ، حتی آسمان هم برایم قفس است

وقتی جَلد شانه های تو باشم

بگذار تا همیشه اسیر آسمان نگاهت بمانم...

بگذار رها شوم از حسِ بی تو بودن

.

.

.

 پ ن : ای ماه تر از ماه به شب های سیاهم

           انگــار گِــره خـورده نگـاهـت به نگـاهم

نوشته ی خانم هور.

حرم


ایها المنتظران، جای ِ خجالت دارد

    نظر

گله مندم ز خود و شاکی از این دل آقا
و دلم نیز ز ِ من قصدِ شکایت دارد
زار و درمانده و بدبخت منم مهدی جان
دست لرزانم از این قصه حکایت دارد
نیمه شبهای فراغ تو، خدایی سرد است
بهر ما گرمی ِ نام تو کفایت دارد
دل ِ آزرده دلان خلوت و لبریز سکوت
بشکن این قفل، جهان شوق صدایت دارد
گل نرگس بخدا بی کس و کارم، بنگر
بی نوا آمده ، حاجت به عطایت دارد
قلبتان درد گرفته است، بمیرم آقا...
عبد ِ چون من چه بجز درد برایت دارد...
..راستی تیر و کمان ها ز قلم افتادند...
جمعه ها درد شما رو به نهایت دارد...
جانتان بس چه وحید است و طرید است و فرید
ایها المنتظران، جای ِ خجالت دارد


در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود

    نظر

شب گذشته من و او چه خواب خوبی بود

در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود

همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت

اگر چه ترس نبود اضطراب خوبی بود

گناه نیمه شب ما کلام حافظ شد

گناه نیمه شب ما ثواب خوبی بود

تفالی نزد و یک غزل برایم خواند

ولی عجب غزلی انتخاب خوبی بود

"چه مستی است ندانم که رو به ما اورد"

جهان به رقص در آمد...شراب خوبی بود

سوال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش

سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود

تمام شب تن او را ورق ورق خواندم

غزل ،سپید ،ترانه ،کتاب خوبی بود

شاعر: آقای برقعی


اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه

    نظر


نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه

بماند بین ما این رازها بینی و بین الله!

من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم

اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه

برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است

همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه

...و شاید من سر از کاخ عزیزی در می آوردم

اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه

شاعر: آقای برقعی


نام تو در دل ما بود و . . .

    نظر

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران

دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران

من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست

کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود

یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم

مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
...

شاعر: سید حمیدرضا برقعی


شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو

    نظر

همهً عمر دمادم نسرودیم از تو

قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم

عرق شرم به پیشانی دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو

فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد

شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم

رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم...

شاعر: آقای حمیدرضا برقعی