سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

غافل از نماز

    نظر

طلوع صبح ستادم به جانب دادار

که با نماز بشویم زلوح دل زنگار

پس از اقامه و تکبیر گشت لبهایم

به ذکر بسمله و حمد و سوره گُهربار

شروع حمد نمودم که در همان آغاز

به فکر خانه خریدن زدم به شهر و دیار

به نستعین چو رسیدم به هر محلّه و کوی

هرآنچه خانه‌ی نو بود کردمی دیدار

به مستقیم یکی خانه را پسندیدم

و لیک بود برایم خرید آن دشوار

هنوز بود صراط الذین در دهنم

که پول، قرض گرفتم زدوستان بسیار

پس از ادای ولاالضالین به پول کلان

شدم به محضر شصت و چهار راهسپار

به لفظ قل که رسیدم نوشتم این جمله

که ثبت با سند آمد برابر آخر کار

همین که لفظ احد گشت بر لبم جاری

اطاق‌ها همه شد رنگ از در و دیوار

هنوز لفظ صمد را نگفته بودم من

که شد اثاث کشی بر فراز دوشم بار

به لم یلد که رسیدم اثاث را چیدم

به هر اطاق منظّم چو طلعت دلدار

چه خانه‌ای که مرا بُرد در و لم یولد

به عالمی که نگنجد به فکر یا گفتار

چو در رکوع شدم خم به فکر افتادم

که چند قالی کاشان بیارم از بازار

به سجده فرش خریدم به خانه آوردم

که بود هر گُل آن همچو باغِ عارض یار

چو گفتم اشهد ان لاّ اله الا الله

به فکرِ دادن سور اوفتادمی یکبار

به عبده و رسولُه تمامی فامیل

شدند وارد کاشانه‌ام زِخورد و کبار

هنوز بر دهنم بود نغمه‌ی صلوات

که گشت سینه‌ام از شادی و خوشی سرشار

پس از سلام به یاد نماز افتادم

عجب نمازی، مقبول حضرت دادار

نماز گشت تمام و نه خانه بود نه فرش

منِ فلک زده بودم دچار آن پندار

روا بُوَد که به درگاه کردگار کنم

هزار مرتبه از این نماز استغفار

اله من، صمد من، خدای من، العفو

که هست مستحق دوزخ این نمازگزار

چه می‌شود که دلم را به خود کنی مشغول

که غرق مهر تو باشد نه دِرهم و دینار

تو شاهدی که دل من اسیر این دنیاست

بیا تو بند اسارت زپای آن بردار

دلی بده که بُوَد در نماز هر لحظه

به هر سفیده‌ی صبح و سیاهی شب تار

از این نماز که خواندم روا بوَد که کنم

به دادگاه تو بر بی‌نمازیم اقرار

مگر مرا به نماز حسین خود بخشی

وگرنه اجر نمازم بود شراره‌ی نار

حسین کیست؟ همان بنده‌ای که وقت نماز

نشان تیر بلا گشت از یمین و یسار

نماز، زنده بُوَد از نماز سرخ حسین

که خون حنجر خود را به سجده کرد نثار

قیام و نیت و تکبیر و سجدتین و رکوع

از آن نماز به مقتل گرفت استقرار

وضو گرفت زخون، پیش تیر، قامت بست

نماز غرق تحیر شد از چنین ایثار

رسید آن قَدَر از تیر و نیزه زخم بر او

که شد تنش همه چون باغ گل به فصل بهار

سرش بریده شد امّا نماز را نشکست

هماره داشت به لب ذکر خالق دادار

وضو زخون جبین، مُهرِ سجده سنگِ عدو

دعا رضاً بقضائک، جواب، جلوه‌ی یار

به سجده گشت جدا سر زنازنین بدنش

به نیزه کرد سلام نماز را تکرار

به مکتب و هدف و نهضت و نماز حسین

گناه شیعه سراسر ببخش یا غفار

قبول کن به نمازش نماز میثم را

به جان پاک پیمبر، به روح هشت و چهار


گنه کردی بیا میبخشمت

    نظر

گنه کردی بیا می‌بخشمت، گفتم گه غفّارم

تو با خود دشمنی کردی ولی من دوستت دارم

اگر من با تو بد بودم تو را دعوت نمی‌کردم

گشودم در که برگردی ببینی لطف بسیارم

تو مهمان عزیزی بر من و من میزبان تو

چگونه میهمان نومید برگردد ز دربارم

زبستر نیمه شب برخیز و اشکی ریز بر دامن

که با اشک شبت خاموش گردد شعله‌ی نارم

تو آن عبدی که در گرداب جرم و معصیت غرقی

من آن ربّم که باشد دم به دم لطف و کرم کارم

بجز نومیدی از عفوم، ببخشم هر گناهی را

امید آور، امید آور، که من از یأس بی‌زارم

عذاب و عَفو باشد هر دو تحت اختیار من

توان سوزانمت امِا به بخشیدن سزاوارم

تو دائم غافل و من آنی از تو نیستم غافل

تو خواب و من زلطف و مرحمت پیوسته بیدارم

به بازار محبت اشک باشد بهترین کالا

که هر یک قطره را با یک یم رحمت خریدارم


خداوندا، میترسم

    نظر

خداوندا من از اعمال خود بسیار می ترسم
نمی ترسم زکس از زشتی کردار می ترسم

 هزاران بار کردم توبه و از جهل بشکستم

پشیمانم پشیمانم از این رفتار می ترسم
تو فرمودی که شیطان دشمن نوع بشر باشد
خداوندا من از این دشمن غدّار می ترسم
ریا کردم عبادت را ،غلط خوا ندم عبارت را
کنون ازاین عبادتها واین اذکار می ترسم
من اندر خواب و دیو نفس بیدار وخطر نزدیک
به قلبی مرتعش زین فتنه بیدار می ترسم
بود بازار گرم دین فروشی بر سر راهم
خداوندا من از گرمی این بازار می ترسم
عطا کردی خطا کردم وفا کردی جفا کردم
نمی گویم چه ها کردم ولی بسیار می ترسم

 


چقدر رمان های عاشقانه

    نظر

خدایا دین فرستادی عمل که نکردیم!
به ما گفتی اخلاقت این باشه گوش که نکردیم!
گفتی اعتقاداتت این باشه
گفتی بیا با من حرف بزن ما نیومدیم!
گفتی بیا حرف منو گوش کن بازم نیامدیم!
گفتی با من مناجات نمیکنی؟
گفتم نه!
گفتی از بودنت با من خوشحال نیستی؟ گفتم نه!!!
شد یه نیمه شبی به خاطر من پاشی با من حرف بزنی؟
چقدر با دوستات نیمه شبا گفتی و خندیدی
چقدر رمان های عاشقانه خوندی؟
گفتی ادعونی استجب لکم!
هیچی نگفتم!
الان میگم: الهی العفو.. یا ارحم الراحمین.


عاشقتم.. مهربون!

    نظر

این همه خوشبختی رو مدیون تو هستم خدای گلم...
این همه دلدادگی ؛ این همه پروانگی ...
واسه اینه که عاشق تو ام...
تویی که سیئات را به حسنات تبدیل میکنی...
عاشقتم.. مهربون!

VAHIDZARE.IR
INSTAGRAM: @VAHIDZARE.IR


دل پریشانم که دست روزگار افتاده ام

    نظر

عبدآلوده منم کزچشم یار افتاده ام

بس خطاکردم ز اوج اعتبار افتاده ام

توبه هایم را گناهانم خرابش میکند

میو? خامم که باز از شاخسار افتاده ام

کاروانِ عشق شبهای دعا در رفتن است

من ولیکن گوشه ای از ره گذار افتاده ام

از در خویشم مران،جانِ علی،جانِ حسین

دل پریشانم که دست روزگار افتاده ام

کـربلایم را بیـا امشب دگـر امضـا بـزن

خسته گردیدم زبس زار و نزار افتاده ام

سروده وحید دکامین


من به یادت هستم

    نظر

خدایا من به یادت هستم و تو را میخوانم...راستی خدایا...
کاش تو آن درخت سبزی بودی که با گشودن پنجره و دیدن تو دلشاد می شدم...
اما نه در پاییز و زمستان درختان سبز نیستند.
پس شاید تو را از یاد ببرم
کاش تو آن آسمان آبی بودی که با دیدن تو به آرامش میرسیدم...
اما نه آسمان گاهی ابری و دلگیراست.پس نمی خواهم تو را دلگیر ببینم.
کاش تو آن خورشید بودی که با نور خود به روحم گرما و روشنایی می بخشیدی
اما نه کاش تو آن گل یاس سفیدی بودی که با بوییدنش لبخند بر لبانم می نشست...
اما نه گل یاسروزی پرپر می شود و تنها عطرش باقی می ماند.
پس بگذار آخرین آرزوهاییم را برایت بگویم کاش تو همان اتاق آسمانی من بودی که همیشه
در کنارت باشم و همیشه در تو محبوس باشم آنگاه هرگز تو را فراموش نخواهم کرد و همیشه
عطر گل یاس تو در اتاقم خواهد پیچید...
خدای من از صمیم قلب دوستت دارم.


نیایشی در ماه خدا

    نظر

به نام تو..
تویی که مهربانی و بر بنده ی ضعیف آلوده لطف میکنی...
تویی که یادت آرام بخش دلهای بیقرار ماست!
تویی که یقین به بودنت داریم و گاهی باز شیطان قرینمان میشود!
به نام خدایی که پس از ناامیدی آدم امید میشود!
تو که مهربانترین مهربانانی ببخش بر ما...
گناهان لسانی ما را!
آخر تو دوستدار توبه کنندگانی و ما توبه کار!
مگر نه اینست که در قرآنت گفتی:
انی احب التوابین!
پس حالا که تو آنگونه هستی که من میخواهم
مرا آنگونه کن که تو میخواهی
خدایا روزگار این روزهایمان سپید نیست!
ما آدمها گاهی بد میشویم و غافل از تو!
در این غفلت گناهانی شده که هیچ حیوانی آن را انجام نمی دهد!
خدا پس روزگار مان را سپید کن!
ببخش که ما برای همه ی گناهانمان دلیل میتراشیم!
الهی العفو.. الهی العفو.. الهی العفو..