سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

دریافت قبض تلفن همراه از طریق پیام کوتاه

    نظر

مشترکین تلفن همراه شرکت ارتباطات سیار از این پس می‌‏توانند با ارسال یک پیام کوتاه (SMS) به شماره 990009 ، از قبض دوره وکارکرد میان دوره تلفن همراه خود به تفکیک موارد کارکرد تلفن شهری، بین شهری، پیام‌کوتاه و سایر هزینه‌‏ها مطلع شوند. مشترکین تلفن همراه شرکت ارتباطات سیار می‌‏توانند درخواست خود را طبق فرمت های ذیل به سیستم BillingSMS ارسال نمایند و چند لحظه بعد، خدمات مورد نظربرای شما ارسال خواهد شد.
خدمات
   
ساختار پیام کوتاه ارسالی به 990009
دریافت قبض پایان دوره:
   
یک رقم شماره دوره صورتحسابگیری * دو رقم شماره سال 88*1) )
دریافت مبلغ کارکرد میاندوره:
   
m
دریافت مبلغ کارکرد از تاریخ تا تاریخ:
   
تاریخ پایان (6 رقمی) * تاریخ شروع(6 رقمی) (871210*871213)
دریافت راهنمای سیستم:
   
H   یا h یا help
دریافت لیست دوره های صورتحسابگیری:
   
D یا d
دریافت خلاصه قبض آخرین دوره:
   
S  یا s
ثبت نام جهت دریافت قبض پایان دوره پیش از چاپ و توزیع قبوض:
   
R
توضیحات :
- اطلاعات قبض میان دوره به کارکرد یک بازه زمانی بین دو دوره صورتحسابگیری گفته می شود.
- به جای کاراکتر * می توانید از ‚ یا . یا / یا _ یا \ و یا spaceاستفاده نمائید.
- در صورت درخواست قبض آخرین دوره و یا خلاصه قبض، شناسه قبض و پرداخت نیز به منظور استفاده از خدمات پرداخت های غیر حضوری بانک ها برای متقاضی ارسال خواهد شد.


محمد رضاشفیعی کدکنی

    نظر

زندگینامه محمدرضا کدکنی، مشهور به م. سرشک در نوزدهم مهر 1318 در روستای کدکن (که یکی از روستاهای قدیمی نیشابور قدیم است)، متولد شد. وی مقدمات علوم دینی از قبیل جامع المقدمات و کفایه آخوند خراسانی را نزد پدرش میرزامحمد شفیعی کدکنی فراگرفت و پس از ورود به حوزه علمیه خراسان از محضر استادان بزرگ حوزه خراسان از جمله حاج شیخ هاشم قزوینی و ادیب نیشابوری کسب فیض کرد. پانزده سال از دوران کودکی و نوجوانی کدکنی صرف فراگیری علوم قدیم و آمد و رفت به حوزه های علمیه آن روز خراسان شد. او پس از مطالعه دروس جدید و موفقیت در امتحان وارد دانشگاه مشهد شد و در زمره دانشجویان استادان بزرگی نظیر: دکتر فیاض، دکتر یوسفی و دکتر رجایی درآمد. در سالهای بعد از 1332 ه. ش با همکاری تنی چند از جوانان شاعر و اهل ادب انجمن ادبی تشکیل دادند که بیشتر طرفداران شعر نو و ادبیات داستانی و ترجمه ادبیات فرنگی بودند که دکتر علی شریعتی نیز از جمله اعضای آن انجمن بودند. استاد شفیعی پس از عزیمت به تهران در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دوره فوق لیسانس خود را گذراند ، سپس دوره دکترای زبان و ادبیات عرب را نیز پشت سر گذاشت و از محضر استاد فروزانفر و دکتر پرویز ناتل خانلری بهره ها برد و با درجه دکتری در زبان فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد، سپس دانشیار گروه ادبیات فارسی و ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران شد. او مدتی در بنیاد فرهنگ ایران و کتابخانه مجلس سنا و سپس به عنوان استاد دانشکده ادبیات تهران در رشته سبک شناسی و نقد ادبی به کار مشغول شد. دکتر شفیعی همچنین مدتی را بنا به دعوت دانشگاههای آکسفورد انگلستان و پرینستون آمریکا به عنوان استاد به تدریس و تحقیق اشتغال داشت. از دکتر شفیعی تا کنون دهها نوشته و مقاله و تألیفات بسیاری به چاپ رسیده است. سیری در اشعار م. سرشک شاعری را با غزل آغاز کرد. وی در سال 1344 با انتشار کتاب «زمزمه ها» و بعدها در مجموعه های دیگر توانایی خود را در سرودن غزل و قالبهای دیگر به خوبی نشان داد. هرچند زمزمه ها در حال و هوای سبک هندی سروده شده است اما تعلق خاطر شاعر به شاعران خراسانی در آن به چشم می خورد. کد کنی‌ در اوان‌ جوانی‌ به‌ شعر و شاعری‌ پرداخت‌. وی‌ نام‌ (م‌. سرشک‌) را برگزید و طی‌ آشنایی‌ با ‌نیمایوشیج سبک‌ شعر نو را انتخاب‌ کرد. پس از این او قالب و بیان سنتی را رها کردو به سوی شکل و زبان شعر نیمایی روی آورد و نیز شعر غنایی و تغزلی را تقریبا کنار می گذارد و به شعر اجتماعی و حماسی جدید پرداخت. این تغییرو تحول درمجموعه «شبخوانی» و «از زبان برگ» به خوبی نمایان است. نخستین‌ مجموعه‌ های‌ شعر استادکدکنی‌ بنام‌ (شبخوانی) و ( زمزمه‌ ها) در سال‌ 1344 و مجموعه‌ (از زبان‌ برگ‌) در سال‌1347 در مشهد منتشر شد. معروف‌ ترین‌ دفتر شعر شفیعی‌ کد کنی‌ ( در کوچه‌ باغهای‌نیشابور) در سال‌ 1350 منتشر شد و او را به‌ اوج‌ شهرت‌ رساند. سایر آثار وی‌ نیز در دهه‌50 شمسی‌ انتشار یافتند ولی‌ از لحاظ سبک‌ شعری‌ و هنری‌ در در درجه‌ پائین‌ تری‌ ازمجموعه‌ در کوچه‌ باغهای‌ نیشابور قرار داشتند. دکتر شفیعی‌ کد کنی‌ در سالهای‌ پس‌ ازانقلاب‌ اسلامی بیشتر به‌ تحقیقات‌ ادبی‌ و نقد و معرفی‌ متون‌ قدیمی‌ سرگرم‌ بوده‌ است‌ وهمچنان‌ به‌ انتشار اشعار خود ادامه‌ می‌ دهد. سروده‌ (هزاره‌ دوم‌ آهوی‌ کوهی) یکی‌ از ناب‌ ترین‌ اشعار م‌. سرشک‌ است‌ که‌ در زمره‌ ماندگارترین‌ اشعار معاصر فارسی‌ قلمداد شده‌ است‌. او با انتشار مجموعه «در کوچه باغهای نشابور» در سال 1350 نشان دادکه به زبان و ساخت و صورت مشخصی دست یافته و شعرش در مسیر تکامل افتاده و راه واقعی خود را یافته است. آخرین اثردکتر شفیعی کدکنی مجموعه «هزاره دوم آهوی کوهی» است که در سال 1367 منتشر شد. در این مجموعه شاعر، به ویژه در اشعاری که از دهه شصت به بعد سروده، به زبان تازه ای دست یافته است. ساخت و صورت اشعارش مستحکم تر و موسیقایی تر، زبانش پیچیده تر و اندیشه هایش فلسفی تر شده است و همین امر باعث شده که اشعار او در این دفتر بیشتر طرف توجه خواص قرار گیرد. در اشعار دکتر شفیعی‌ کد کنی‌ چند ویژگی‌ به‌ چشم‌ می‌ خورد: شاعر به‌ سنت‌های‌ادبی‌ ایران‌ و اسلام‌ دلبستگی‌ دارد و این‌ رایحه‌ فرهیختگی‌ را در اشعار خود به‌ بهترین‌ نحومنعکس‌ کرده‌ است‌، دیگر اینکه‌ طبیعت‌ و محیط طبیعی‌ استان‌ خراسان‌ را در اشعار خودآشکار کرده‌ و خواننده‌ را با آمیزه‌ای‌ از خاطرات‌ تاریخی‌ خود و طبیعت‌ عبوس‌ خراسان‌ آشنا می‌ سازد. اشعار دکتر کدکنی‌ غالبا رنگ‌ اجتماعی‌ دارد و اوضاع‌ جامعه‌ ایران‌ دردهه‌های‌ چهل‌ و پنجاه‌ شمسی‌ در شعر او به‌صورت‌ تصاویر ، رمزها و کنایه‌ها جلوه‌ گراست. ‌استاد شفیعی‌ کدکنی‌ با بهره‌ گیری‌ از پشتوانه‌ غنی‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ و عربی‌ وانس‌ با زبان‌ دری‌ (زبان‌ دیرین‌ مردم‌ خراسان‌) از چهره‌ های‌ سرشناس‌ شاعران‌ نوپردازمعاصر است‌ و در اشعار خود، جدای‌ از دیدگاه‌های‌ انسانی‌ و اجتماعی‌، پدیده‌های‌ زیبای‌جهان‌ شاعرانه‌ اش‌ را بصورتی‌ دلکش‌ و زیبا به‌ خوانندگان‌ عرضه‌ می‌ دارد. او در عرصه تالیف و تصحیح و ترجمه و نقد و تحقیق، بی هیچ تردیدی، چهره ای ممتاز در ادبیات ایران است. کتابهای «صور خیال در شعر فارسی»، «موسیقی شعر»، «اسرار التوحید» و دهها کتاب و مقاله دیگر وی امروزه، در زمره آثار مرجع به شمار می روند. سفر به خیر - «به کجا چنین شتابان؟» گَوَن از نسیم پرسید. - «دل من گرفته زینجا، هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟» - «همه آرزویم، اما چه کنم که بسته پایم....» - «به کجا چنین شتابان؟» - «به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سراین.» - «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها، به باران، برسان سلام ما را.» ویژگی سخن دکتر شفیعی از استادان بارز و متبحر ادبیات معاصر ایران و از محققین بزرگ به شمار می رود که در نقد شعر و ادب فارسی صاحب نظر است و در شعر و شاعری نیز مقام والایی دارد و صاحب سبک و شیوه خاصی است که او را به عنوان شاعری پیش رو می شناسند و یکی از ویژگیهای شخصیتی دکتر شفیعی این است که وی در محافل ادبی به ندرت ظاهر می شود و بیشتر در انزوای اهل ادب به سر می برد. معرفی آثار آنچه که از آثار و تالیفات دکتر شفیعی به چاپ رسیده است عبارتند از: زمزمه ها، شب خوانی، از زبان برگ، در کوچه باغهای نیشابور، از بودن و سرودن، مثل درخت در شب باران، بوی جوی مولیان، صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، ادوار شعر فارسی، شعر معاصر عرب، گزیده غزلیات شمس، حزین لاهیجی زندگی و زیباترین غزلهای او، شاعر آینه ها، بیدل و سبک هندی، اسرار التوحید از محمد بن منور، حالات و سخنان ابو سعید، ابو روح میهنی، مختار نامه، مجموعه رباعیات عطار، مرموزات اسدی در مرموزات داودی نجم الدین رازی، ترجمه تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا از نیکلسون و ...


طاهره صفار زاده

    نظر

«طاهره صفار زاده» از جمله شاعرانى است که دوره هاى متعدد شعرى را تجربه کرده است. شاید اگر نگاهى دقیق و موشکافانه به دوران شاعرى او داشته باشیم نه تنها دوره هاى متعدد را در طول زمان، بلکه در هر دهه نیز مى توان شناسایى کرد. اما آنچه سبب شد «طاهره صفار زاده» به ویژه پس از انقلاب مورد توجه قرار بگیرد پیوند او با انقلاب و همسویى شعر هاى او با روحیه مذهبى مردم در آن دوره بود. در یک برداشت کلى مى توان شعر صفار زاده را به سه دوره تقسیم کرد. سه دوره که اگرچه گاهى نزدیکى هایى با همدیگر دارند اما از بنیاد و اساس تفاوت هاى چشمگیرى بین آنها وجود دارد. حتى گاهى این تفاوت ها چنان بارز است که احساس مى شود یا شاعر آنها با هم فرق مى کند. دوره اول از ابتداى مطرح شدن او به عنوان شاعر- با کتاب رهگذر مهتاب در سال 41- آغاز مى شود و تا قبل از انتشار کتاب «سفر پنجم» ادامه مى یابد.«صفار زاده» به مانند تمام شاعران هم نسل خود با وزن و قافیه و شعر کلاسیک کار خود را آغاز کرد و اندکى بعد هم مجذوب شعر نیمایى شد.در این زمان آنچه در شعر صفار زاده وجود دارد، تجربه هاى فردى و احساساتى جوانى است که هنوز به هیچ چیز به صورت جدى نگاه نمى کند. در این زمان شعر صفار زاده نه تنها با دیگر هم نسلان خود تفاوت محسوسى ندارد، بلکه از فضاى اجتماعى و فرهنگى زمان خود نیز به شدت متاثر است. فضاهاى عاشقانه، احساس تباهى نسبت به محیط اطراف ، رنج هاى شاعرانه و... در این دوره حتى گاهى او را از شاعران زمان خود نیز متاثر مى بینیم. در برخى از شعر ها فروغ فرخزاد تاثیر جدى بر شعر او گذاشته و او با ذهن و زبانى شعر نوشته که فروغ آن را خلق کرده و از آن استفاده مى کرد. البته در این دوره هم از شعر او نشانه هایى از اعتراض به شرایط فرهنگى جامعه در آن زمان و یا ابراز احساسات عدالت جویانه به چشم مى خورد. گذر «صفار زاده» از شعر نیمایى به شعر بى وزن یکى از بزرگ ترین پیشرفت هاى او محسوب مى شد و او در شعرى بى وزن بود که توانست به زبانى مستقل دست پیدا کند. زبانى ساده بدون آرایه هاى لفظى. این زبان بزرگ ترین کمک را به شعر «صفار زاده» کرد. او با استفاده از این زبان مى توانست آنچه را که در ذهن دارد به سادگى به شعر تبدیل کند. زبان او سادگى و جسارت خاصى را داشت. شاعر با توسل به این زبان نه تنها توانست از تقید هاى وزن و آهنگ کلام رهایى یابد بلکه قالب درستى براى بیان اندیشه یافت. همین سادگى زبان براى او زمینه اى شد تا به راحتى بتواند شعر هاى بلندش را بنویسد. شعر هاى بلند براى «طاهره صفار زاده» مجالى بود تا بتواند در شعر به اندیشه دست یابد و بدون تاثیرپذیرى از دیگران مفاهیم خاص ذهنى اش را خلق کند. در این مرحله آرام آرام شعر او از کلام یک شاعر احساساتى فاصله مى گیرد و او فرصتى مى یابد که مفاهیم جدیدى را خلق کند. برخى از این شعر ها بسیار درخشان است، به ویژه آنکه زبان مناسب با منطق شاعرانه به پیوستگى مناسبى رسیده و دقیقاً آنچه خلق شده شاعرانه است. شاید حتى بتوان گفت که برخى از این شعر ها نمونه هاى بسیار خوبى براى شعر بى وزن فارسى در دهه 40 محسوب مى شوند. ذهن «صفار زاده» در این نوع شعر ها، ذهنى پرسشگر و جست وجوگر است. او زمانى که به سراغ فرهنگ اروپایى یا آمریکایى و یا حتى فرهنگ هندى مى رود، داراى ذهنى کنجکاو است که سعى در جست وجوى مفاهیم دارد. او سعى دارد هر پدیده اى را به گونه اى دیگر ببیند و هر مولفه اى را به زبان شاعرانه توضیح دهد. در میان احساسات و بیان شاعرانه او نیز گاهى درمى یابیم که شاعر دچار سرگشتگى است، نمى تواند شکل واحدى را انتخاب کند و حتى نمى تواند از سوژه واحدى صحبت کند. براى همین شعر هاى بلند مى نویسد که بتواند دائماً تغییر مسیر داده و در یک شعر موضوعات متعددى را وارد کند. آنچه در شعر او هنوز به چشم مى خورد روحیه روشنفکرى است که از فضاى روشنفکرى جهان در آن سال ها تاثیر مى پذیرد. شاعر با آنچه در ذهن او وارد شده و آنچه که مطالعه کرده و خوانده در یک کشمکش ذهنى به سر مى برد. نه مى توان گفت فضاى ذهنى غربى را کاملاً مى پذیرد و نه مى توان گفت طرح اندازى جدیدى بر اساس شخصیت و نگاه خود به جهان دارد. گویى راه گریزى براى او جود ندارد جز آنکه هر چه را دیده و یا تجربه کرده به زبان شعر بیان دارد.اینگونه شعر هاى «صفار زاده» تا پایان کتاب «طنین در ولتا» ادامه پیدا مى کند. البته در این میان نباید ادامه تحصیل او در خارج از کشور را فراموش کرد چرا که برخورد او با جهان غرب و زندگى در آمریکا تاثیراتى را بر شعر او دارد که انکار ناپذیر است. شاعر در اینجا به پلى مبدل مى شود که آنچه در جهان بیرون از او وجود دارد را به شعر منتقل کند.بنابراین مثلثى شکل مى گیرد که یک ضلع آن شاعر است و ضلع دیگر جهان پیرامون او. ضلع سوم یعنى شعر کامل کننده این وضعیت است و جایى است که شاعر خودش را در پیوند با جهان خارج احساس مى کند. «سفر پنجم» حلقه ارتباطى است بین دو تجربه متفاوت شعر. در کتاب «سفر پنجم»، «صفار زاده» آرام آرام شرایطى را در شعر تجربه مى کند که بتواند به یک شخصیت منسجم دست پیدا کند. شخصیتى که صرفاً مصرف کننده فکر نیست بلکه تولید کننده اندیشه است و اندیشه اى را استفاده مى کند که از رابطه او با شعر حاصل شده است. او در «سفر پنجم» سعى مى کند مفاهیم را به سمت بومى شدن و سرزمینى شدن سوق دهد.در اینجا است که او به جاى آنکه از «مظاهر تمدن غربى» در شعر استفاده کند به سراغ مظاهر مذهبى _ دینى مى رود. در واقع چرخش او در همه زمینه ها است. هم اسطوره هاى ذهنى شاعر را در بر مى گیرد و هم دایره واژگانش را و در نهایت مفاهیمى که مى خواهد به آنها برسد اما همان طور که اشاره شد سفر پنجم صرفاً نقش یک حلقه ارتباطى را دارد.«صفارزاده» هر چه به مفاهیم ساده بومى نزدیک مى شود ناچار است ساختار و ساختمان شعر را به همان اندازه ساده کند چرا که مخاطبان او هم آرام آرام عوض مى شوند. مرحله دوم شعر او اغلب افراد ساده جامعه مخاطب قرار مى گیرند. او مى خواهد حرف هایى بزند که دیگر از پیچیدگى خاصى برخوردار نیستند بلکه معنا و مفهوم ساده اى را مى رسانند. «سفر سلمان» که کتاب با آن آغاز مى شود شعر ى است بلند که البته مختصات آن با شعر هاى بلند قبلى او متفاوت است. «سفر سلمان» شکلى روایى دارد . در این مرحله جاى هر سطر و هر کلمه مشخص است و شاعر قصد دارد از کنار هم چیدن این پازل به یک مفهوم مشخص برسد. مفهوم مشخصى که از قبل در ذهن او وجود داشته است. در «سفر پنجم» صفارزاده نشان مى دهد که تغییرات عمیق و وسیعى در آثار بعدى او به وجود خواهد آمد. تغییراتى که شعر را یکسر متفاوت از آثار گذشته مى کند. «سفر پنجم» براى نخستین بار در سال (56) منتشر شد. درآن سال هنوز تعداد نویسندگان و شاعرانى که بتوان گفت به ادبیات متعهد گرایش دارند چندان زیاد نبود. عده آنها بسیار کم و اغلب به صورت کاملاً فردگرا و جداى از هم کار مى کردند. در این دوره «صفارزاده» زیربناى شعرى خود را به عنوان یک شاعر انقلابى _ اسلامى ساختارسازى کرد. از این جا به بعد او شعر انقلابى خود را آغاز کرد. این شعر ویژگى هاى خاص خود را داشت که با کل دوران شاعرى او کاملاً متفاوت بود. شعر در شرایط انقلابى دیگر نمى تواند از پیچیدگى برخوردار باشد .البته در این شعر هم شور و نشاط تازه اى وجود داشت و هم بى پروا و گستاخ. این ویژگى هایى که شعر انقلابى را مى سازد اغلب شعر را از ادبیات دور مى کند و به سمت یک اسلحه یا وسیله مبارزه مى برد. «صفارزاده» که در سفر پنجم آرام آرام راهى را تجربه مى کرد که از شعر گذشته فاصله بگیرد و سعى مى کرد شعرش محصول اندیشه و تفکر خود باشد این ژرف نگرى و تفکر در شعر را رها مى کند و تا حدودى هیجان زده مى نویسد. از این جهت بیشتر مى توان شعر این سال هاى او را با اوایل دوران شاعرى او مقایسه کرد. شاید به همین دلیل احساسى بودن و هیجان زده شدن شعر است که برخى از اولین شعرهاى او نظیر «کودک قرن» به شعرهاى انقلابى او نزدیک مى شود همانندى بسیارى پیدا مى کند. او از این طریق به موفقیت در عامه مردم مى رسد چرا که آنچه مردم مى توانند با آن ارتباط برقرار کنند فضاى شعرى است که حلقه هاى ارتباطى با شعر کلاسیک داشته باشد و صنایع لفظى نه تنها حلقه هاى ارتباط با شعر کلاسیک است بلکه همچون وزن، مردم به شکل علامت آن را همراه ضرورى شعر مى دانند. مسئله در اینجا است که شرایط انقلابى به سرعت ایجاد مى شود و با سرعت بسیار زیادى زبان و ادبیت زبانى خاص خود را خلق مى کند. اما این زبان به بخش کوتاهى از تاریخ مربوط مى شود و با تغییر آن شرایط زبان هم به سرعت تغییر مى کند. در نتیجه ادبیات این دوران داراى تنهایى مى شود. در این میان شاعرانى که با فاصله گرفتن از زبان و کلمات ویژه انقلاب و پرداختن به مفاهیم انقلاب شعر مى سرایند طبیعتاً شعرشان کمتر دچار فراموشى مى شود. دوره سوم شعر «صفارزاده» پس از شرایط هیجانى انقلاب شکل دیگری مى گیرد. زمانى که انقلاب پایان یافته و هیجان ها فروکش کرده است. شاعر مى تواند بیشتر به شعر خود فکر کند. فرصت بیشترى دارد که آن را ویرایش کند و از افتادن به دام فضاهاى کلاسیک پرهیز کند. در دوره سوم مفاهیم دینى و اخلاقى را گزارش مى کند.اما این را هم باید اضافه کرد که بیان او با دوره پیش فرق چشمگیرى دارد او بسیارى از شعرها را با دقت و وسواس زیاد مى نویسد دیگر دچار هیجان و احساس نیست و از تکنیک هایى که قبلاً در شعر بهره مى گرفت دوباره استفاده مى کند. صفارزاده در دوره سوم شاعرى خود به نوعى آرامش مى رسد نه بى قرارى هاى دوره اول را دارد و نه هیجانات و احساس گرایى دوره دوم را. او در این دوره بیش از هر چیز به خود این اجازه را مى دهد که منطقى باشد. با مسائل به گونه اى برخورد مى کند که آنها وجود دارند. صفارزاده از جمله شاعرانى است که توانست در همان آغاز شاعرى به زبان خاص خود برسد. به وجود آمدن یک زبان که تحت تاثیر کسى نباشد کمک بسیارى به او کرد، تا بتواند شاعرى مستقل باقى بماند و به دنبال مسائل دیگرى در شعر باشد. صفارزاده با تکیه بر زبان خود سه دوره شعرى را براساس جست وجوى مفاهیم سپرى کرد. شاید اگر او داراى زبان ویژه اى نبود و مشکل به دست آوردن زبان را داشت، این همه فرصت براى پرداختن به مفاهیم را نداشت.


سپیده کاشانی2

    نظر

پس‌ از آن‌، چند هفته‌نامه‌ که‌ برای‌ همکاری‌ شایسته‌ تشخیص‌ داده‌ شده‌ بودند، سعی‌ داشتند تا در هر شماره‌، شعر تازه‌ای‌ از این‌ شاعر داشته‌ باشند. قدم‌ اول‌، مطمئن‌ و درست‌ برداشته‌ شده‌ بود. برای‌ ادامة‌ راه‌، جای‌ تردید و دودلی‌ نبود. از صاحب‌ اثر خواسته‌ شد تا دفتر دوم‌ شعرهایش‌ را نیز آماده‌ کند. اما، او درنگ‌ کرد. انتظار و توقع‌ روزافزون‌ علاقه‌مندان‌، جایی‌ برای‌ سهل‌انگاری‌ و پسرفت‌ باقی‌ نمی‌گذاشت‌. در پاسخ‌ به‌ مشتاقانی‌ که‌ تکرار چاپ‌ «پروانه‌های‌ شب‌» را از او می‌خواستند، پاسخ‌ می‌داد: «من‌ شعر دیروز خود را قبول‌ ندارم‌. از چاپ‌ این‌ کتاب‌ که‌ یک‌ سال‌ گذشته‌ است‌!» شنیدن‌ این‌ جواب‌، از شاعری‌ که‌ در زمانی‌ کوتاه‌، نخستین‌ اثرش‌ نایاب‌ شده‌ بود، حیرت‌انگیز به‌ نظر می‌رسید. از سوی‌ دیگر، سپیدة‌ کاشانی‌ نگران‌ جدایی‌ از کسانی‌ بود که‌ آنها را همچون‌ فرزندان‌ خود دوست‌ می‌داشت‌. او، برای‌ حفظ‌ مهر و محبت‌ آنها و ادامه‌ زندگی‌ به‌ آن‌گونه‌ که‌ از پدر و مادرش‌ آموخته‌ بود، ارزشی‌ فراوان‌ قایل‌ بود. به‌ هر بهانه‌، سعی‌ داشت‌ تا آنچه‌ از کتاب‌ خداوند و احکام‌ الهی‌ می‌داند، به‌ دیگران‌ بیاموزد. همسایه‌ها و آشنایان‌ دور و نزدیک‌، که‌ برای‌ آموختن‌ قرآن‌ و علوم‌ دینی‌ در خانه‌شان‌ جمع‌ می‌شدند، از او حسن‌ خلق‌ و خداشناسی‌ و امانتداری‌ می‌آموختند. آن‌ کارگاههای‌ علم‌ و اندیشه‌، که‌ قرآن‌ و نهج‌البلاغه‌ را از تاقچه‌ها به‌ عمق‌ دلها برد، و آن‌ جمع‌ پرمهر، که‌ از صفا و نور سرشار بود و کتابهای‌ دعا و راز و نیاز را بر زبانها جاری‌ می‌ساخت‌، تا طلوع‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ادامه‌ یافت‌، و پس‌ از آن‌ فجر باشکوه‌ نیز، به‌ شیوه‌ای‌ شایسته‌، برگزار گردید. سپیدة‌ کاشانی‌، در یکی‌ از روزهای‌ سال‌ 1358، هنگامی‌ که‌ کمتر از یک‌ سال‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ شکوهمند اسلامی‌ مردم‌ ایران‌ به‌ زعامت‌ «امام‌ خمینی‌» می‌گذشت‌، دعوت‌ شد تا به‌ ادارة‌ رادیو برود. در روزهای‌ پرشور انقلاب‌ اسلامی‌، از شعرهای‌ او برای‌ ساختن‌ سرودهای‌ انقلابی‌استفاده‌ شده‌ بود: «به‌ خون‌ گر کشی‌ خاک‌ من‌، دشمن‌ من‌ بجوشد گل‌ اندر گل‌ از گلشن‌ من‌. تنم‌ گر بسوزی‌، به‌ تیرم‌ بدوزی جدا سازی‌ ای‌ خصم‌، سر از تن‌ من‌. کجا می‌توانی‌، ز قلبم‌ ربایی‌ تو عشق‌ میان‌ من‌ و میهن‌ من‌. مسلمانم‌ و آرمانم‌ شهادت تجلّیِ هستی‌ست‌، جان‌ کندن‌ من‌. مپندار این‌ شعله‌ افسرده‌ گردد که‌ بعد از من‌ افروزد از مدفن‌ من‌. نه‌ تسلیم‌ و سازش‌، نه‌ تکریم‌ و خواهش بتازد به‌ نیرنگ‌ تو، توسن‌ من‌. کنون‌ رود خلق‌ است‌ دریای‌ جوشان‌ همه‌ خوشة‌ خشم‌ شد خرمن‌ من‌. من‌ آزاده‌ از خاک‌ آزادگانم‌ گل‌ صبر می‌پرورد دامن‌ من‌. جز از جام‌ توحید هرگز ننوشم‌ زنی‌ گر به‌ تیغ‌ ستم‌ گردن‌ من‌. بلند اخترم‌، رهبرم‌، از در آمد بهار است‌ و هنگام‌ گل‌ چیدن‌ من‌.» این‌ دعوت‌، برایش‌ غافلگیرکننده‌ و هیجان‌انگیز بود. با این‌ حال‌، با توکل‌ بر خداوند، آن‌ را پذیرفت‌ و به‌ آن‌ اداره‌ رفت‌. تا آن‌ روز، هرگز راضی‌ نشده‌ بود که‌ با قبول‌ مسئولیتهای‌ گوناگون‌، از انجام‌ وظایف‌ مهم‌ تعلیم‌ و تربیت‌ فرزندان‌، خانه‌داری‌ و تدبیر منزل‌ شانه‌ خالی‌ کند. از آن‌ به‌ بعد نیز، انجام‌ کارهای‌ خانه‌، همسرداری‌ و سرپرستی‌ فرزندانش‌ را مقدس‌ می‌شمرد، و به‌ عهده‌دار بودن‌ آن‌ افتخار می‌کرد. یک‌ سال‌ پس‌ از همکاری‌ او با ادارة‌ رادیو، آقای‌ مجید حداد عادل‌، شاعر معاصر، «حمید سبزواری‌»، را مأمور تشکیل‌ «شورای‌ شعر و سرود» کرد. پس‌ از آن‌ مأموریت‌ و بعد از سنجش‌ دقیق‌ تواناییها و استعدادها، عاقبت‌، کار این‌ شورا آغاز شد. استاد مهرداد اوستا، محمود شاهرخی‌، علی‌ معلم‌، مجتبی‌ کاشانی‌(2) و سپیدة‌ کاشانی‌، از اعضای‌ این‌ شورا بودند. سپیدة‌ کاشانی‌، در همان‌ روزها و زمانی‌ که‌ هجوم‌ دشمن‌ به‌ خاک‌ وطن‌ و آغاز جنگ‌ تحمیلی‌ نزدیک‌ بود، در گفتگویی‌ که‌ با مجله‌ «سروش‌» انجام‌ داد، گفت‌: «امروز موقع‌ آن‌ رسیده‌ که‌ دیگر شعر را به‌عنوان‌ یک‌ سلاح‌ تیز و برّنده‌ جدی‌ بگیریم‌... شعر امروز ما می‌تواند با مروری‌ در آیات‌ قرآن‌، انقلابی‌ به‌ وجود آوَرَد، و از این‌ دریای‌ یگانه‌، گوهرها برگیرد.» هنوز کمتر کسی‌ آغاز جنگ‌ را باور داشت‌. هیاهوی‌ بی‌امان‌ زندگی‌، هر صدای‌ دوری‌ را خاموش‌ می‌کرد. اما، در آن‌ گفتگو، سخن‌ از ارزشهای‌ والایی‌ به‌ میان‌ آمده‌ بود که‌ هر خواننده‌ای‌ را به‌ اندیشیدن‌ وامی‌داشت‌: «سوده‌(3)، شاعرة‌ عرب‌، که‌ شیفتة‌ عدالت‌ حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ بود، در بسیاری‌ از جنگها در رکاب‌ مولای‌ خود حرکت‌ می‌کرد و با اشعار حماسی‌اش‌، سربازان‌ اسلام‌ را تشویق‌ می‌کرد... پروین‌ اعتصامی(4)‌، در نجابت‌ و حیا و در بلندی‌ اندیشه‌ و شیوایی‌ سخن‌، کم‌نظیر بود...» او بارها به‌ همراه‌ پسرش‌ در جبهه‌های‌ جنگ‌ حضور یافت‌ و از نزدیک‌، مقاومت‌ و ایثار رزمندگان‌ دلیر و باایمان‌ اسلام‌ را دید. گاه‌ تا هفته‌ها در آنجا ماند و برگ‌ برگ‌ دفتر عاشقی‌ را که‌ آنها ورق‌ می‌زدند، دید و دریافت‌. شجاعت‌ و بی‌باکی‌اش‌ گاه‌ آنچنان‌ بود که‌ فرزند جوانش‌ را به‌ غبطه‌ وامی‌داشت‌. شعله‌های‌ آتش‌ جنگ‌ فرو نمی‌نشست‌. لشکر خصم‌، دریایی‌ بی‌پایان‌ بود، و سراسر، موجهای‌ سهمگین‌ و ویرانگر. در دفاع‌ از وطن‌، نوجوانان‌ و جوانان‌، در کنار کهنسالان‌ و پیران‌ سپیدمو، تنها را چون‌ ساحلی‌ صبور سپر کرده‌ بودند. هر سو هنگامة‌ نبرد بود و لجة‌ خونهای‌ پاک‌. آنها سرودی‌ جاویدان‌ را سر داده‌ بودند که‌ خاموشی‌ نداشت‌. مادر و فرزند، از خرمشهر، هویزه‌ و پادگان‌ حمید(5) دیدار کردند. سپس‌ به‌ سوی‌ سنگرهای‌ «کوت‌ شیخ‌»(6) راه‌ پیمودند، تا به‌ شهر سوسنگرد و بستان‌، که‌ آماج‌ گلوله‌های‌ دشمن‌ شده‌ بود، قدم‌ بگذارند. او، در آخرین‌ باری‌ که‌ از جبهه‌ بازمی‌گشت‌، چون‌ دفعه‌های‌ پیش‌، دفتر شعرش‌ خالی‌ و سپید باقی‌ مانده‌ بود. اما این‌بار، غمی‌ ناآشنا، چون‌ پاره‌های‌ سرب‌، بر دل‌ بی‌آرام‌ سپیده‌ فرو نشسته‌ بود. در انتظار حادثه‌ای‌ تلخ‌ به‌ سر می‌برد. هنگامی‌ که‌ با اضطراب‌ قدم‌ به‌ خانه‌ گذاشت‌، همسرش‌ را در بستر بیماری‌ دید. پس‌ از آن‌، پرستاری‌ از او را وظیفة‌ اصلی‌ خود قرار داد. سپیده‌ کاشانی‌، تا یک‌ سال‌ پس‌ از آن‌ ـ که‌ همسرش‌ را از دست‌ داد ـ به‌ همراه‌ فرزندان‌ خود، از او که‌ همواره‌ در راه‌ زندگی‌ و پیمودن‌ پیچ‌ و خم‌های‌ روشن‌ و تاریکش‌ همراه‌ و همدلش‌ بود، نگهداری‌ کرد. در سال‌ 1363 به‌ همراه‌ فرزندش‌ و شاعران‌ بزرگی‌ چون‌ قدسی‌ خراسانی‌، مشفق‌ کاشانی‌، گلشن‌ کردستانی‌، محمود شاهرخی‌، حمید سبزواری‌ و استاد مهرداد اوستا، برای‌ دیدار شهریار(7)، به‌ تبریز سفر کرد. از دیدار شاعر هشتادساله‌ و مرثیه‌سرای‌ بزرگ‌، چشمها روشن‌ شد. در خانة‌ استاد شهریار، که‌ ساده‌ و بی‌پیرایه‌، ولی‌ مرتب‌ و پاکیزه‌ بود، مهربانی‌، صفا و روشنایی‌ موج‌ می‌زد. بی‌خبر از گذشت‌ زمان‌، گفتند و شنیدند. سپیدة‌ کاشانی‌ که‌ در آن‌ جمع‌ صمیمانه‌، حضور پروین‌ اعتصامی‌ را احساس‌ می‌کرد، از این‌ بانوی‌ سخنور پرسید. شهریار پاسخ‌ داد: «...به‌ نظرم‌ پیش‌ از من‌، پروین‌ اعتصامی‌ است‌، که‌ عفت‌ و عصمت‌ و اخلاقش‌ کامل‌ بود. اهل‌ معصیت‌ نبود. تزکیه‌ داشت‌. اخلاق‌ و شخصیت‌ او والا و بالاست‌. از نظر فن‌ و صنعت‌، هیچ‌ عیبی‌ در شعرش‌ نیست‌. دیوان‌ یکدست‌ مانند دیوان‌ او، کم‌ داریم‌. دلیلش‌ هم‌ همان‌ است‌ که‌ پروین‌، پاک‌ و پاکیزه‌ بود. او شعرهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ فراوانی‌ دارد...» سال‌ 1367 هجری‌ شمسی‌، آغازی‌ دوباره‌ برای‌ فعالیتهای‌ هنری‌ و فرهنگی‌ سپیدة‌ کاشانی‌ بود. او که‌ پس‌ از مرگ‌ همسر، تا چند سال‌ از حضور در جمع‌ اهالی‌ شعر و ادب‌ پرهیز داشت‌، با تشویق‌ خانواده‌ و آشنایان‌، دوباره‌ در راهی‌ که‌ آمده‌ بود، پیش‌ رفت‌. برای‌ رادیو، برنامه‌های‌ گوناگونی‌ که‌ مخاطب‌ آن‌ رزمندگان‌ بودند نگاشت‌، و سرودهای‌ دلکش‌ و روح‌نواز نوشت‌. همچنین‌، در شهادت‌ بزرگانی‌ چون‌ شهید دکتر سیدمحمد حسینی‌ بهشتی‌(8)، و مهندس‌ مجید حداد عادل‌، شعر سرود: «سحر شکفتی‌ و بر اوج‌ نور لانه‌ گرفتی‌ غروب‌، شعله‌کشان‌ در شفق‌ زبانه‌ گرفتی‌. چنان‌ غریو کشیدی‌ میان‌ بستر گُلها که‌ سکر خواب‌ خوش‌ از عطر رازیانه‌ گرفتی‌. نسیم‌ مویه‌کنان‌ آمد از حماسة‌ توفان‌ پر از شمیم‌ تو، کان‌ جام‌ جاودانه‌ گرفتی‌. ... ... تویی‌ ستارة‌ ثاقب‌، من‌ آن‌ سپیدة‌ فجرم که‌ در زلال‌ نگاهم‌، چو نور لانه‌ گرفتی‌.» «ای‌ اختر برج‌ ادب‌ برخیز بار دگر با دشمن‌ پرکینه‌ بستیز. بار دگر سر کن‌ سرود لاله‌ها را روشن‌ کن‌ از دیدار خود، چشمان‌ ما را. سنگر به‌ سنگر رفتی‌ و میدان‌ به‌ میدان هرگز نشد باور تو را، مرگ‌ شهیدان‌. ما نیز فقدان‌ تو را باور نداریم‌ اما فِراقت‌ را عزیزا، سوگواریم‌. ای‌ عارف‌، ای‌ عاشق‌، بخوان‌ شعر رهایی از «لن‌ تنالوا البر»(9) و آیات‌ خدایی‌. تفسیر کن‌، تفسیر، فرمان‌ خدا را بنمای‌ بر صاحبدلان‌، راه‌ هدی‌ را...» سپیدة‌ کاشانی‌، در روزهایی‌ از سال‌ 1367 و در گرمای‌ ماه‌ دوم‌ تابستان‌ همان‌ سال‌، با دیدار نوجوانانی‌ که‌ از نبردی‌ پیروزمندانه‌ بازمی‌گشتند و در آستانة‌ پایان‌ تجاوز دشمن‌ ، سرود «سپاه‌ محمد(ص‌)» را به‌ آنها هدیه‌ کرد: «برادر شکفته‌ گل‌ آشنایی فرو ریخت‌ دیوارهای‌ جدایی‌. به‌ یاران‌ اسلام‌ بادا مبارک طلوع‌ دگر بارِ این‌ روشنایی‌. قیامی‌ است‌ قائم‌ به‌ آیات‌ قرآن‌ عبادی‌ است‌ مُلْهِمْ ز عشق‌ خدایی‌. به‌ میدان‌ درآییم‌ بازو به‌ بازو بتازیم‌ تا فجرِ صبحِ رهایی‌. سپاه‌ محمد(ص‌) می‌آید، سپاه‌ محمد(ص‌) می‌آید...» در روز بیست‌ و ششم‌ همان‌ سال‌، برای‌ بار آخَر به‌ عیادت‌ استاد شهریار، که‌ با بذل‌ توجه‌ رئیس‌ جمهور وقت‌(11) در اتاق‌ شمارة‌ 513 بیمارستان‌ مهر تهران‌ بستری‌ شده‌ بود، رفت‌. چند هفته‌ بعد، شعری‌ که‌ او در مرگ‌ خالق‌ «حیدربابا»(12) سروده‌ بود، در بیشتر روزنامه‌ها و حتی‌ روزنامه‌های‌ جمهوری‌ آذربایجان‌، به‌ چاپ‌ رسید، و دوستداران‌ سیمرغ‌ سهند را تسکین‌ داد: «هلا ای‌ عندلیب‌ گلشن‌ عرفان‌، خداحافظ پریشان‌ کرده‌ای‌ مجموع‌ مشتاقان‌، خداحافظ‌. ز توفان‌ غمت‌ پر ریخت‌ گلهای‌ وداع‌ آنگه‌ که‌ گلباران‌ ره‌ بر دیده‌ شد دامان‌، خداحافظ‌. ز سوگت‌ خلوتی‌ با شعر حافظ‌ داشتم‌، فرمود: بگو ای‌ خضر دانای‌ سخندانان‌، خداحافظ‌. ... غزالان‌ غزل‌ را خوش‌ به‌ بند آورده‌ای‌ اینک‌ بمان‌ ای‌ حافظ‌ تبریز جاویدان‌، خداحافظ‌.» او، بی‌دریغ‌ از بزرگان‌ دین‌ و علم‌ و ادب‌ یاد می‌کرد و شعرهایی‌ تازه‌ در تجلیل‌ از آنها می‌سرود. در هنگام‌ بازگشت‌ رهبر و بنیانگذار انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌(13)، لبهایش‌ این‌ شعر را زمزمه‌ کردند: «چارده‌ قرن‌ بسی‌ گُل‌ وا شد از یکی‌ روحِ خدا پیدا شد. گلی‌ آزاده‌ ز صحرای‌ خمین خونش‌ آمیخته‌ با خون‌ «حسین‌»(ع‌). گل‌ صد برگِ خِرد، پَرافشان‌ آمد و آمد و آمد چون‌ جان‌. آمد و داروی‌ بیماران‌ شد چلچراغ‌ ره‌ بیداران‌ شد شد ز آزادگی‌اش‌ سرو خجل چون‌ به‌ پا خاست‌، نگون‌ شد باطل‌. ...» و در جمع‌ میهمانان‌ ایرانی‌ و پاکستانی‌، از علامه‌ اقبال‌ لاهوری‌(14) چنین‌ یاد کرد: «ای‌ چراغ‌ لاله‌، چون‌ خورشید تابد نام‌ تو می‌وزد در گُلْستان‌ شعر ما، پیغام‌ تو. سرفراز از توست‌ لاهور، ای‌ بلنداقبالِ ما کاین‌ چنین‌ شد مرکب‌ اقلیمِ عرفان‌، رامِ تو. ای‌ خوش‌ آن‌ مرگی‌ که‌ عمر جاودان‌ دارد ز پی‌ ای‌ خوش‌ آن‌ آغاز و آن‌ شورآفرین‌ فرجامِ تو. آشیان‌ تا سدره‌ بردی‌ ای‌ همایِ قافِ عشق خاک‌ گر بگرفت‌ در آغوش‌ خود، اندام‌ تو. دفتر دلهای‌ ما بگشای‌، تا در فصلِ خون ناله‌ خیزد از درون‌ تربتِ آرامِ تو. آه‌ ای‌ علامه‌، ای‌ اقبال‌، ای‌ مرد سخن‌ شد معطّر ملک‌ عرفان‌ از شمیمِ نامِ تو.» در حضور دانشجویان‌ شهر سعدی‌ و حافظ‌، شعری‌ را خواند که‌ پیش‌ از سرودن‌ آن‌، وضو ساخته‌ بود: «گر غبار از سر کویش‌ به‌ مباهات‌ بریم‌ گوهر جان‌ به‌ سراپردة‌ آیات‌ بریم‌ تا ز دل‌ زنگ‌ ملال‌آور آفات‌ بریم‌. «خیز تا خرقة‌ صوفی‌ به‌ خرابات‌ بریم‌ شطح‌ و طامات‌، به‌ بازار خرافات‌ بریم‌.» نغمه‌ سر داد در این‌ گلکده‌ تا مرغ‌ سحر رفتم‌ از دست‌ و ز خویشم‌ نبود هیچ‌ خبر. هاتفم‌ گفت‌: در این‌ نشئه‌ به‌ پا خیز، مگر. «سوی‌ رندان‌ قلندر به‌ ره‌آوردِ سفر دلق‌ بسطامی‌ و سجادة‌ طامات‌ بریم‌.» عاشقان‌ سوخته‌ در سلسلة‌ تقدیرند در بر جلوة‌ ذات‌، آینة‌ تصویرند. این‌ چه‌ عشقی‌ است‌ که‌ عشاق‌ در آن‌ زنجیرند! «تا همه‌ خلوتیان‌ جام‌ صبوحی‌ گیرند چنگ‌ صبحی‌ به‌ درِ پیرِ مناجات‌ بریم‌.» به‌ چراغانی‌ دل‌ شو، به‌ فروغِ پرهیز چشمة‌ مهر کن‌ و جوهر جان‌، در او ریز. سخن‌ خواجه‌ گُهر بنگر و در گوش‌ آویز. «حافظ‌ آب‌ رخ‌ خود بر درِ هر سفله‌ مریز حاجت‌ آن‌ به‌ که‌ بَرِ قاضی‌ حاجات‌ بریم‌.» سپیدة‌ کاشانی‌ با اشتیاق‌ فراوان‌ در جلسة‌ قرائت‌ قرآن‌ و روضه‌خوانی‌ که‌ هر هفته‌ برپا می‌شد، شرکت‌ داشت‌. در یکی‌ از همان‌ روزها، از بیماری‌ بنیانگذار کبیر انقلاب‌ خبر دادند. پس‌ از آن‌، همه‌ هفته‌ مراسم‌ دعا برای‌ بهبودی‌ امام‌ ادامه‌ یافت‌. تا آنکه‌ خبر هجرت‌ ابدی‌ او منتشر شد. چه‌ تلخ‌ و ناگوار بود آن‌ روز!(16) شبی‌ تاریک‌ و ظلمانی‌، در برابر روزی‌ روشن‌؛ روزی‌ که‌ امام‌ آمده‌ بود: «وامصیبت‌، وامصیبت‌، وایِ ما ناله‌ می‌ریزد کنون‌ از نای‌ ما! وا اماما، شعله‌ در خرمن‌ زدی‌ آتشی‌ سوزنده‌ در دامن‌ زدی‌. مهربانِ ما، شدی‌ نامهربان ای‌ امام‌ عاشقان‌ و عارفان‌! گفته‌ بودی‌ یارِ مایی‌ ای‌ امام‌ خود نکردی‌ رسمِ یاری‌ را تمام‌. دیدمت‌ آن‌ سوی‌ مه‌ پنهان‌ شدی در حریم‌ کبریا مهمان‌ شدی‌. آخِرْ ای‌ جان‌، داغ‌ ما را مرهمی‌ کس‌ نبیند این‌چنین‌ سنگین‌ غمی‌. ماه‌ ما، افتاده‌ای‌ اندر محاق‌ بعد از این‌، ما و غم‌ و ذکر فِراق‌...» در سال‌ 1370 و زمانی‌ که‌ تصمیم‌ گرفته‌ بود پس‌ از هیجده‌ سال‌ که‌ از چاپ‌ اولین‌ کتابش‌ می‌گذشت‌، دومین‌ مجموعه‌ اشعار خود را جمع‌آوری‌ و منتشر کند، احساس‌ بیماری‌ و ناتوانی‌ به‌ سراغش‌ آمد. پس‌ از مدتی‌ کوتاه‌، از بیماری‌ خود، که‌ سرطان‌ بود، اطلاع‌ یافت‌. «مادر، شانه‌ به‌ شانه‌اش‌ می‌آمد. همان‌ چادر مشکی‌ را به‌ سر داشت‌ که‌ پدر در آخرین‌ سفر برایش‌ آورده‌ بود. همان‌ چادر مشکی‌ تمیز و معطری‌ که‌ در شمیم‌ خوشِ گل‌ سرخ‌ پیچیده‌ شده‌ بود و از سالها پیش‌، سپیده‌ آن‌ را به‌ یادگار داشت‌.» هنگامی‌ که‌ از علاج‌ناپذیری‌ بیماری‌اش‌ مطمئن‌ شد، مرگ‌ زیبا و همراه‌ با سربلندی‌ را برگزید. در همان‌ روزها، به‌ همراه‌ اعضای‌ شورای‌ شعر، به‌ کشور تاجیکستان‌ سفر کرد. پس‌ از بازگشت‌، به‌ درخواست‌ پزشک‌ معالج‌ خود، در بیمارستان‌ بستری‌ گردید. در سال‌ 1371 و در پاییزی‌ غم‌انگیز، برای‌ تکمیل‌ معالجه‌، به‌ کشور انگلستان‌ اعزام‌ شد. در آن‌ دیار، غمِ دوری‌ از دختر بزرگ‌ و مهربانش‌، سودابه‌، را نداشت‌. در بیمارستان‌ بزرگی‌ بستری‌ شده‌ بود تا در نوبت‌ تعیین‌شده‌ و پس‌ از تهیه‌ کلیه‌، عمل‌ جراحی‌ لازم‌ انجام‌ گیرد. اما پیش‌ از مهلت‌ تعیین‌شده‌ و پس‌ از چند ماه‌ انتظار، دفتر زندگی‌اش‌ برهم‌ آمد! «...در مجلسی‌ که‌ ترتیب‌ خواهید داد از تمام‌ دوستان‌ و آشنایان‌ بخواهید که‌ مرا ببخشند و حلال‌ کنند. اگر در مدت‌ زندگی‌ جسارت‌ کرده‌ام‌، از آنها صمیمانه‌ امید بخشش‌ دارم‌. دعا کنید من‌ با اجر شهادت‌ از دنیا رفته‌ باشم‌! معبود تویی‌، از تو امان‌ می‌خواهم‌ زان‌ چشمة‌ سرمدی‌، نشان‌ می‌خواهم‌. گفتی‌ که‌ شهید، زندة‌ جاوید است‌ یارب‌، ز تو عمرِ جاودان‌ می‌خواهم‌...» دیگر گلدان‌ شمعدانی‌ که‌ سپیدة‌ کاشانی‌ آن‌ را با خود از زادگاهش‌ به‌ تهران‌ آورده‌ بود، عطرافشانی‌ نمی‌کرد. زمستان‌ بود. در سکوت‌ شب‌، دست‌ باد، گلدان‌ شمعدانی‌ عطری‌ را بر زمین‌ انداخته‌ و شکسته‌ بود... محل‌ خاکسپاری‌ این‌ شاعر پارسا، مقبرة‌ 953، جنب‌ قطعه‌ 26 بهشت‌ زهرا(س‌) ست‌. جز کتاب‌ «پروانه‌های‌ شب‌»، که‌ در سال‌ 1352 به‌ چاپ‌ رسید، و اضافه‌ بر چهل‌ سرود ماندگار، کتابهای‌ دیگری‌ از او منتشر شده‌ است‌، که‌ به‌ قرار ذیل‌ است‌: هزار دامن‌ گل‌ سرخ‌؛ حوزة‌ هنری‌ سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی‌؛ 1373. سخن‌ آشنا؛ وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی‌؛ 1373. آنان‌ که‌ بقا را در بلا دیدند؛ حوزة‌ هنری‌ سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی‌؛ 1375. گزیدة‌ آثار؛ انتشارات‌ نیستان‌؛ 1380. روحش‌ شاد، و قرین‌ رحمت‌ الهی‌ باد


سپیده کاشانی

    نظر

سپیده کاشانی در عرصه شعر و ادبیات‌ جهان‌، آثار منظوم‌ شاعران‌ ایرانی‌ از مقامی‌ شایسته‌ و والا برخوردار است‌. شعر و ادب‌ این‌ سرزمین‌ اسلامی‌، همچون‌ گوهری‌ است‌ که‌ در هر گوشه‌ از عالم‌، صدف‌ سینه‌های‌ عاشقان‌، هنردوستان‌ و صاحبنظران‌، آن‌ را در خود جای‌ داده‌ است‌. یکی‌ از این‌ چهره‌های‌ درخشان‌، که‌ همانند گوهری‌ تابناک‌ و ستاره‌ای‌ پرفروغ‌، آسمان‌ شعر و ادب‌ کشورمان‌ را منوّر گردانیده‌، شاعر گرانقدر و پارسا، بانو سپیدة‌ کاشانی‌ است‌.سپیده‌ کاشانی‌، فرزند حسین‌، در مردادماه‌ سال‌ 1315 شمسی‌ در کاشان‌ به‌ دنیا آمد. «کویر بود و گرما. آتش‌ بود و عطش‌. پدر به‌ زیارت‌ سلطان‌ میراحمد(1) رفته‌ بود. هنگامی‌ که‌ برگشت‌، او را دید و نماز شکر به‌ جای‌ آورد. در آن‌ محله‌، در آن‌ روز، هیچ‌کس‌ مانند حاج‌ حسین‌ با کوچی‌ خوشبخت‌ نبود. عطر گُلهای‌ محمدی‌ در هوا موج‌ می‌زد و آمدن‌ نوزادش‌ را شادباش‌ می‌گفت‌. نام‌ مولود را سُرور اعظم‌ گذاشتند؛ با آنکه‌ از گریستن‌ باز نمی‌ماند. او آمده‌ بود. بهار بود در آن‌ تابستان‌ گرم‌.» در سال‌ 1322 و پس‌ از خواهر و برادرهایش‌ به‌ مدرسه‌ رفت‌، و در یازده‌ سالگی‌ اولین‌ شعر خود را سرود. «مادر قرآن‌ می‌خواند. دخترک‌ را در دامان‌ خود نشانده‌ بود. با مهربانی‌ دست‌ بر پرنیان‌ موهایش‌ می‌کشید و خواندن‌ کتاب‌ خداوند را به‌ دلبندش‌ می‌آموخت‌. باورش‌ نمی‌شد که‌ او چنان‌ شعر زیبایی‌ سروده‌ باشد. چند دیوان‌ شعر در خانه‌ داشتند. اگر پیش‌ از آن‌، او را در حال‌ خواندن‌ یکی‌ از کتابها دیده‌ بود، آن‌قدر تعجب‌ نمی‌کرد.» پس‌ از پایان‌ تحصیلات‌ متوسطه‌، در منزل‌ پدر، به‌ ادامة‌ تحصیل‌ پرداخت‌. «...بایستی‌ از مدرسة‌ آقابزرگ‌ و آموزگاران‌ خوبش‌ دل‌ می‌برید. خانه‌های‌ قدیمی‌ و کوچه‌های‌ خلوت‌ و خاموش‌ کاشان‌، بایستی‌ چشم‌ به‌ راه‌ کسی‌ می‌ماندند که‌ به‌ دیدارش‌ عادت‌ کرده‌ بودند. متین‌ و باوقار، شیرین‌ و نازآلود گام‌ برمی‌داشت‌ و می‌گذشت‌. چادر سیاه‌ و تمیزش‌، چون‌ دامن‌ پر رمز و راز شب‌ بود. چشمهای‌ سیاه‌ و معصومش‌، یادآور ستارة‌ ناهید بود، با طلوع‌ زودهنگامش‌. سالهای‌ مدرسه‌ چه‌ زود گذشته‌ بود! انگار هنوز هم‌ آن‌ کودک‌ شاد، هر صبح‌ در آستانة‌ در می‌نشست‌، چشم‌ بر سنگفرش‌ کوچه‌ می‌دوخت‌ و به‌ رهگذران‌ سلام‌ می‌کرد. در چهرة‌ دخترکان‌ اُرمَک‌پوشی‌ که‌ از مدرسه‌ باز می‌گشتند، سالهای‌ خوش‌ آینده‌ را می‌دید، و با آنها همراه‌ می‌شد. «برنامه‌های‌ پدر، دقیق‌ و منظم‌ به‌ پیش‌ می‌رفت‌. استاد می‌آمد، درس‌ می‌گفت‌ و می‌رفت‌. اما سپیده‌، به‌ گفته‌های‌ او قانع‌ نبود. آسمانی‌ پهناورتر می‌خواست‌ و پروازی‌ دورتر. سخن‌ از برپایی‌ دانشگاه‌، او را به‌ اندیشه‌ وا می‌داشت‌؛ انتظاری‌ شیرین‌، که‌ پایانش‌ دور و نزدیک‌ بود. فرزند کوچک‌ خانواده‌، نوجوانی‌ شده‌ بود. در باور پدر و مادر و خواهر و برادرها نمی‌گنجید. اما، بایستی‌ به‌ نبودنش‌ عادت‌ می‌کردند، و با جای‌ خالی‌اش‌ خو می‌گرفتند و دم‌ نمی‌زدند. بایستی‌ آنها در خانه‌ می‌نشستند، و در هیاهوی‌ بی‌پایان‌ بچه‌های‌ شاد، سپیده‌ را می‌دیدند که‌ همراه‌ با همسالانش‌ بازی‌ می‌کرد و قهقهه‌ سر می‌داد. در سکوت‌ اتاقها، خدمتگزار پیر خانه‌ را می‌دیدند که‌ جوانی‌اش‌ را در آنجا سپری‌ کرده‌ بود و به‌ دختر کوچکشان‌ مهر و محبتی‌ مادرانه‌ داشت‌. سپیده‌ او را دوست‌ می‌داشت‌ و در خلوت‌ دلخواهش‌ دعا می‌کرد او هرگز نمیرد، و پیرتر از آنکه‌ بود، نشود.» ادامة‌ تحصیل‌ در دانشگاه‌، آرزویی‌ بزرگ‌ بود که‌ دست‌ یافتن‌ به‌ آن‌ در آن‌ سالها، به‌ دشواری‌ ممکن‌ بود. پس‌ از مدتها انتظار و در پی‌ ازدواج‌ با یکی‌ از اقوام‌ خود، به‌ تهران‌ آمد. «...آفتاب‌، باز هم‌ همان‌ آفتاب‌ سوزان‌ کویر بود، و افق‌، زیبایی‌ گذشته‌ها را داشت‌، و طلوع‌ و غروب‌ خورشید، تماشایی‌ بود. پدربزرگ‌ از سفری‌ دور برنگشته‌ بود؛ اما سوغاتی‌، فراوان‌ آورده‌ بود؛ سوغاتیهایی‌ که‌ سپیده‌ و شوهرش‌ را به‌ خانه‌های‌ قدیمی‌ و کوچه‌های‌ معطر کاشان‌ می‌برد و در آسمان‌ صاف‌ و بیکرانه‌، و در غوغای‌ خاموش‌ ستارگان‌ زمردین‌، میهمان‌ می‌کرد. با دیدن‌ آن‌همه‌ زیبایی‌، روزهایی‌ را به‌ یاد می‌آوردند که‌ همبازی‌ یکدیگر بودند. روزهای‌ عید و شبهای‌ ماه‌ رمضان‌، هردو خانواده‌ در ایوان‌ بزرگ‌ خانه‌ جمع‌ می‌شدند و با گرمی‌ و شور، اوقات‌ را می‌گذراندند...» «پس‌ از آن‌، تا پایان‌ عمر در این‌ دیار به‌ سر برد. حاصل‌ این‌ وصلت‌، سعید و سودابه‌ و علی‌ بودند، که‌ چون‌ گلهای‌ باغ‌ بهشت‌، در فضای‌ پر از صمیمیت‌ و صفای‌ خانه‌ شکفتند و به‌ زندگی‌ ایشان‌ طراوت‌ و نشاط‌ بی‌پایان‌ بخشیدند. تا سالها ادارة‌ امور خانه‌، سرپرستی‌ از فرزندان‌ و همسرداری‌، زمان‌ فراغت‌ را تنگ‌ می‌کرد، و مجالی‌ برای‌ سرودن‌ شعر باقی‌ نمی‌گذاشت‌. پس‌ از آن‌، و همزمان‌ با رشد و بالندگی‌ بچه‌ها، اندک‌ اندک‌ زمان‌ برای‌ تکاپو در عرصه‌های‌ فرهنگی‌، فراهم‌ شد. در این‌ دوره‌ از زندگی‌، سعید و سودابه‌ نیز همچون‌ پدر، او را در آن‌ حال‌ تنها می‌گذاشتند، و دریای‌ ژرف‌ سکون‌ و آرامش‌ شاعر را بر هم‌ نمی‌زدند. گاه‌ نیز با فرزند کوچک‌ خانواده‌ همبازی‌ می‌شدند.» سپیدة‌ کاشانی‌ از سال‌ 1347 همکاری‌ خود را با مطبوعات‌ کشور آغاز کرد. پس‌ از آن‌، بیشتر مجله‌هایی‌ که‌ صفحات‌ ادبی‌ پرباری‌ داشتند، اشعار او را به‌ چاپ‌ رساندند. در آن‌ سالها، انجمنهای‌ ادبی‌ متعددی‌ در پایتخت‌ تشکیل‌ می‌شد. سپیدة‌ کاشانی‌ گاه‌ به‌ همراه‌ همسر خود، در بعضی‌ از آن‌ جلسه‌ها شرکت‌ می‌کرد. حضور او، توجه‌ و احترام‌ حاضران‌ نکته‌سنج‌ را برمی‌انگیخت‌، و آنها را به‌ اندیشیدن‌ وامی‌داشت‌؛ شاعری‌ والا و باوقار، که‌ سروده‌هایش‌ اغلب‌ توسط‌ یکی‌ از شرکت‌کنندگان‌ قرائت‌ می‌شد، و از سبک‌ و روش‌ تازه‌ای‌ برخوردار بود. جوانان‌ علاقه‌مندی‌ که‌ به‌ آن‌ شعرخوانی‌ها راه‌ می‌یافتند، اندک‌ اندک‌ درمی‌یافتند که‌ او و همسرش‌ ـ جواد عباسیان‌ ـ از خانواده‌ای‌ باایمان‌ و سعادتمند هستند، و نه‌فقط‌ به‌ خاطر هنرشان‌، بلکه‌ به‌ سبب‌ داشتن‌ اخلاق‌ و کردار نیکو، بسیار عزیز و محترم‌اند. در سال‌ 1349شمسی‌، سپیدة‌ کاشانی‌ پدر خود را از دست‌ داد. چند سال‌ پیش‌ از آن‌ هم‌، داغ‌ جدایی‌ از مادر، دلش‌ را به‌ آتش‌ کشیده‌ بود. «...ماه‌ رمضان‌ به‌ آخِر رسید، ولی‌ سپیده‌ کاشانی‌ در هیچ‌ جلسه‌ شعرخوانی‌ عصر شنبه‌ای‌ حاضر نشد. در هفتة‌ بعد از عید فطر، با جامة‌ سیاه‌ به‌ آنجا آمد. هم‌ او و هم‌ همسرش‌، لباس‌ سیاه‌ پوشیده‌ بودند. پدر، سپیده‌ را تنها گذاشته‌، و در مسیر جاودانگی‌، تا کوچه‌های‌ کودکی‌اش‌ سفر کرده‌ بود. ...از بام‌ پر کشید، آن‌ مرغکِ سپیدپرِ مهربانِ من‌. تا خواستم‌ طلوع‌ رُخَش‌ بنگرم‌، دریغ‌؛ ناگه‌ غروب‌ کرد. چون‌ گل‌ شکفت‌ و ریخت‌. من‌ خود به‌ گوش‌ خویش‌ شنیدم‌ که‌ ناگهان‌، ناقوس‌ هجر، تا انتهای‌ گنبد نیلی‌ طنین‌ فکند. لرزید پشت‌ من‌، فرمان‌ حق‌، ندای‌ حق‌ از ره‌ رسیده‌ بود...» اگرچه‌ سروده‌های‌ او بیشتر در قالب‌ غزل‌ بود، لکن‌ شعری‌ را که‌ در مرگ‌ پدر و سوگ‌ مادر سرود، هردو با وزن‌ شکسته‌ و به‌ شیوة‌ نیمایی‌ بودند: «..مادر هنوز هم‌، آن‌ تک‌ستاره‌ای‌ که‌ به‌ آن‌ خیره‌ می‌شدیم‌ شب‌، بر فراز خانة‌ ما جلوه‌ می‌کند و بر سکوت‌ و غربت‌ من‌، خیره‌ می‌شود. من‌ بارها، بر صفحة‌ آن‌، چهرة‌ تو را، منقوش‌ دیده‌ام‌. بسیار در خیال‌ آن‌ را، به‌ یاد روی‌ تو در بر کشیده‌ام‌... ...هرجا که‌ بگذرم‌ هرجا که‌ بنگرم‌ پر می‌کشد به‌ تربت‌ پاکت‌ نگاه‌ من‌!» دو سال‌ پس‌ از آن‌ حادثه‌، با تشویق‌ همسر و اصرار آشنایان‌، شعرهای‌ خود را در یک‌ دفتر جمع‌آوری‌ کرد. برای‌ گُلچین‌ آثارش‌، نظر چند شاعر توانا را هم‌ جویا شد. آنها، آگاه‌ از شیوة‌ خاص‌ سخنسرایی‌ او، کوشیدند تا آن‌ گوهرهای‌ ارزشمند، جلوه‌گاه‌ و منظر شایسته‌ای‌ بیابد. پس‌ از ماهها، کار به‌ نتیجه‌ رسید. او بر نخستین‌ دفتر شعرهایش‌، نام‌ «پروانه‌های‌ شب‌» را گذاشت‌. در سال‌ 1352 شمسی‌ «پروانه‌های‌ شب‌» چاپ‌ شد و به‌ دست‌ کسانی‌ رسید که‌ در سروده‌های‌ صاحب‌ اثر، زبانی‌ تازه‌، مفاهیمی‌ عمیق‌ و هوایی‌ تازه‌ و دلپذیر می‌دیدند. آشنایی‌ با دیوانهای‌ شعر پیشینیان‌، و آگاهی‌ از رمز و رازهای‌ نهفته‌ در غزلهای‌ حافظ‌ و مولوی‌، به‌ بیشتر غزلهای‌ چاپ‌شده‌ در کتاب‌، قوام‌ و استحکام‌ بخشیده‌ بود. هر شعر، گُلی‌ خوش‌بو و رنگ‌ بود که‌ حتی‌ با پرپر شدن‌ و ریختن‌، رنگ‌ و عطر را با خود داشت‌: «دمی‌ جستجو کن‌، که‌ در دفتر من‌ بیابی‌ مرا ای‌ گل‌ خاطر من‌. به‌ هر سطر، از پای‌ اندوه‌ نقشی‌ به‌ هر گام‌، آوازِ چشم‌ ترِ من‌. مرا دستها پر شد از طول‌ باران‌ بلند است‌ از بختِ خوش‌، اختر من‌. چه‌ شد سِحْرِ یشمین‌ باغ‌ بهاران‌ که‌ سبزه‌ به‌ خواب‌ست‌ در باور من‌. سحر جامه‌ از نام‌ من‌ کرده‌ بر تن‌ چرا شب‌ کشیده‌ست‌ سر از برِ من‌. من‌ آن‌ بوتة‌ بی‌پناه‌ کویرم‌ که‌ خاکِ تب‌آلود شد بستر من‌. زمستان‌ سردی‌ست‌ در سینه‌ پنهان‌ گرانبار دردی‌ست‌ بر پیکر من‌. مرا آتشی‌ هست‌ در جان‌، که‌ ترسم‌ به‌ دریاچة‌ باد ریزد پر من‌. مرا بی‌من‌ ای‌ دوست‌ آنگه‌ شناسی‌ که‌ در دست‌ باد است‌ خاکستر من‌!» در یکی‌ از جلسه‌های‌ عصر شنبه‌، این‌ کتاب‌ و محتوای‌ آن‌، موضوع‌ گفتگو قرار گرفت‌ و چند شعر آن‌ نیز خوانده‌ شد.


پروین اعتصامی

    نظر

پروین اعتصامی، شاعره نامدار معاصر ایران از گویندگان قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین گویندگان مرد ، برابری کرده و به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است. در جامعه ما با همه اهتمام و نظام فکری اسلام به تعلیم و تربیت عموم و لازم شمردن پرورش فکری و تقویت استعدادهای زن و مرد، باز برای جنس زن به علت نظام مرد سالاری امکان تحصیل و پرورش تواناییهای ذوق کم بوده و روی همین اصل تعداد گویندگان و علماء زن ایران در برابر خیل عظیم مردان که در این راه گام نهاده اند؛ ناچیز می نماید و پروین در این حد خود منحصر به فرد است. رمز توفیق این ارزشمند زن فرهنگ و ادب فارسی، علاوه بر استعداد ذاتی؛ معجزه تربیت و توجه پدر نامور اوست که علیرغم محرومیت زن ایرانی از امکانات تحصیل و فقدان مدارس دخترانه، خود به تربیت او همت گماشت و دختر با استعداد و با سرمایه معنوی خود را به مقامی که در خورد او بود رسانید. پدر پروین میرزا یوسف اعتصامی (اعتصام الملک) پسر میرزا ایراهیم خان مستوفی ملقب به اعتصام الملک از اهالی آشتیان بود که در جوانی به سمت استیفای آذربایجان به تبریز رفت و تا پایان عمر در همان شهر زیست. یوسف اعتصام الملک در 1291 هـ.ق در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبانهای ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یکصد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که بزودی جزء کتابهای درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت . کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1318 هـ.ق انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بیخبری عموم از اهمیت پرورش بانوان در جامعه ایرانی رخ می نمود. اعتصام الملک از پیشقدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. چه او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از 17 جلد کتاب در بهار 1328 هـ.ق مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی بنام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار 24 شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی- ادبی- اخلاقی- تاریخی- اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند. زندگینامه رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی از شاعران بسیار نامی معاصر در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند و سخندان خود که با انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد و آگاهی خود را به لزوم تربیت دختران نشان داده بود، به رشد پرداخت. در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می آمدند بهره ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق العاده خویش دچار حیرت می ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمائی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت. در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد. او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت .خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند. "پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود." خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوشخو، خوشرفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می کند. پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می نمود شرکت می کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می پرداخت. این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد. پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همگامی این دو طبع مخالف نمی توانست دیری بپاید و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت. با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. بعد از آن واقعه تأثیرانگیز پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار ناب خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت در حالی که بعد از آن سالها می توانست عالی ترین پدیده های ذوقی و فکری انسانی را به ادبیات پارسی ارمغان نماید. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند. در تهران و ولایات، ادبا و شعرا از زن و مرد اشعار و مقالاتی در جراید نشر و مجالس یادبودی برای او برپا کردند. در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت و دنیای فارسی زبان از ظهور بلبل داستانسرای دیگری در گلزار پر طراوت و صفای ادب فارسی آگاهی یافت و از غنچه معطر ذوق و طبع او محفوظ شد. پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است. ویژگی سخن او در قصایدش پیرو سبک متقدمین بویژه ناصرخسرو است و اشعارش بیشتر شامل مضامین اخلاقی و عرفانی می باشد. پروین موضوعات حکمتی و اخلاقی را با چنان زبان ساده و شیوایی بیان می دارد که خواننده را از هر طبقه تحت تاثیر قرار می دهد. او در قدرت کلام و چیره دستی بر صنایع و آداب سخنوری همپایه ی گویندگان نامدار قرار داشته و در این میان به مناظره توجه خاص دارد و این شیوهء را که شیوهء شاعران شمال و غرب ایران بود احیاء می نماید. پروین تحت تاثیر سعدی و حافظ بوده و اشعارش ترکیبی است از دو سبک خراسانی و سبک عراقی . چاپ اول دیوان که آراسته به دیباچه پر مغز شاعر و استاد سخن شناس ملک الشعرای بهار و حاوی نتیجه بررسی و تحقیق او در تعیین ارزش ادبی و ویژگیهای سخن پروین بود شامل بیش از یکصد و پنجاه قصیده و مثنوی در زمان شاعر و با قطعه ای در مقدمه از خود او تنظیم شده بود. پروین با اعتقاد راسخ به تأثیر پدر بزرگوارش در پرورش طبعش، دیوان خود را به او تقدیم می کند . *** نمونه اثر این قطعه را برای سنگ مزار خود سروده است اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب چروین است گر چه جز تلخی ز ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه بسی سنگین است بیند این بستر و عبرت گیرد هر که را چشم حقیقت بین است هر که باشی و ز هر جا برسی آخرین منزل هستی این است آدمی هر چه توانگر باشد چون بدین نقطه رسید مسکین است اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است خرم آنکس که در این محنت گاه خاطری را سبب تسکین است قریحه سرشار و استعداد خارق العاده پروین در شعر همواره موجب حیرت فضلا و دانشمندانی بود که با پدرش معاشرت داشتند، به همین جهت برخی بر این گمان بودند که آن اشعار از او نیست. پروین اعتصامی بی تردید بزرگترین شاعر زن ایرانی است که در طول تاریخ ادبیات پارسی ظهور نموده است. اشعار وی پیش از آنکه بصورت دیوان منتشر شود در مجلد دوم مجله بهار که به قلم پدرش مرحوم یوسف اعتصام الملک انتشار می یافت چاپ می شد (1302 ـ 1300 خورشیدی) دیوان اشعار پروین اعتصامی که شامل 6500 بیت از قصیده و مثنوی و قطعه است تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است. مقدمه دیوان به قلم شادروان استاد محمد تقی ملک الشعرای بهار است که پیرامون سبک اشعار پروین و ویژگیهای اشعار او نوشته است. سخن آخر عمر پروین بسیار کوتاه بود، کمتر زنی از میان سخنگویان اقبالی همچون پروین داشت که در دورانی این چنین کوتاه شهرتی فراگیر داشته باشد. پنجاه سال و اندی است که از درگذشت این شاعره بنام می گذرد و همگان اشعار پروین را می خوانند و وی را ستایش می کنند و بسیاری از ابیات آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاری گشته است. شعر پروین شیوا، ساده و دلنشین است. مضمونهای متنوع پروین مانندباغ پرگیاهی است که به راستی روح را نوازش می دهد. اخلاق و همه تعابیر و مفاهیم زیبا و عادلانه آن چون ستاره ای تابناک بر دیوان پروین می درخشد چنانکه استاد بهار در مورد اشعار وی می فرمایند در پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را به سوی سعی و عمل امید، حیات، اغتنام وقت، کسب کمال، همت، اقدام نیکبختی و فضیلت سوق می دهد. سرانجام آنکه او دیوان خوبی و پاکی است .


محمد علی معلم دامغانی

    نظر

 متولد 1330 خالق چندین مثنوی، از وی مجموعه شعری به نام رجعت سرخ ستاره در سال 1360 به چاپ رسیده است. رجعت سرخ ستاره " پس از بیست و پنج سال به چاپ دوم رسید " رجعت سرخ ستاره " پس از بیست و پنج سال به چاپ دوم رسید چاپ دوم مجموعه شعر " رجعت سرخ ستاره " پس از بیست و پنج سال به چاپ مجدد رسید . به گزارش خبرنگار کتاب مهر ، " رجعت سرخ ستاره " را حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی برای دومین بار به دست چاپ سپرده است . در شمار شاعران نسل اول انقلاب اسلامی است و بسیاری از شعرهای مطرح دوران انقلاب و دفاع مقدس از سروده های اوست : " این فصل را با من بخوان ، باقی فسانه است / این فصل را بسیار خواندم ، عاشقانه است ... . طراحی جلد و صفحه آرایی را حمید عجمی بر عهده داشته و کار ویرایش اثر نیز بر عهده دکتر محمد رضا ترکی - شاعر معاصر بوده است . عجمی ، شاعری نواندیش و بی خط نگاهت راه را از یاد می بردم اگر مهرت نبودی ماه را از یاد می بردم " شبی تب داشتم ، رفتی و قرص ماه آوردی" که بی لطف تو روز و ماه را از یاد می بردم صدای آشنایی می وزد از قاب تصویرت بدون چشمهایت آه را از یاد می بردم اگر شبها نمی خواندی برایم قصه ی ایمان خودم را ، این دل گمراه را از یاد می بردم بیا تا کی تسلی می دهی تنهایی خود را بدون اشک حتی چاه را از یاد می بردم اگر از سوره ی دست کلیمت بی خبر بودم به قرآنت که بسم الله را از یاد می بردم تمام سرگذشتم می شود تکرار در چشمت و بی خط نگاهت راه را از یاد می بردم با شاعر این غزل مرا دوستی بسیار است و بر گردن هر یک از ما حق نان و نمکی ست. او بر کتاب من و غزلهایم در تاجیکستان مقالات فراوان نوشت از جمله مقاله ای بلند به نام" مردی از جنس غزل ". خوشحالم که حالا کتاب دوم عجمی نیز در ایران به همت حوزه هنری به طرزی زیبا چاپ شده است . کتابی که در غزل بالا و در چند غزل دیگر نیز از محبت و مهربانی شاعرش به این کمترین سخن رفته است. همین محبت و مهربانی را با بسیاری دیگر از شاعران تاجیک نیز داشته و دارم .کتاب تازه ی عجمی( بهشت و آدم و گندم) نام دارد و با مقدمه ی زیبا و نسبتا کوتاه استاد علی معلم دامغانی آغاز می شود که به حسب تبرک و تیمن آن را می خوانیم: " سراینده ی این نامه ی همایون را از یزد و شب شعری که شاعر ما علیرضا قزوه گرداننده آن بود می شناسم. گفتند که از تاجیکان یکی شعر می خواند و ...خواند... و من دیدم که به جز گلرخسار و بازار صابر و بقیه اکابر هستند کسانی که من ندیده و ندانسته ام و باشد که از اینگونه بسیار باشند و دریغا که نیستند، یعنی که : " زهره سازی خوش نمی سازد مگر ...الخ ... آن وقت شاکی می شدم که چه فرموده است آن حکیم سمرقندی که : اندر بلای سخت پدید آید فضل و بزرگمردی و سالاری چه اگر این گفته را از حقیقت بهره ای بودی از شب دیجور خراسان بزرگ هزار خورشید عالمتاب سر بر زدی ... و باز می گفتم بر سخن حکیمان انگشت نمی نهند . تو چه دانی که بر خراسان و ترک و تاجیک و افغان چه رفته است؟ "خوشا ایام چنگیزی و آن اوضاع خونریزی" طوفانی که ریشه را بر نیفکند بیشه را بر نخواهد افکند و این بار باد استغنای خداوند چنان وزیدن گرفت که براستی سامان سخن گفتن نماند. از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که رنگ گلی ماند و بوی نسترنی پس در آن غوغای بی دست و پایی: " مریزاد دستی که انگور چید" و آفرین تاجیکان و هزار هزار آفرین تاجیکان باد که از تاراج امواج کشتی شکن ، هم این فدر غنیمت را به ساحل نجات آوردند...وگرنه در آنجا که " خط " را بگردانند و " ربط " را دگرگونه سازندو ضبط را در خزانه کنندو قفل بر نهندو محتسبانشان نه بر شراب و رباب که بر نماز و روزه و ذکر و صحبت ، حد و تعزیر رانند چه جای حکمت سرایی و لقمان نمایی است. خدا پدرشان را بیامرزد که ادب از بی ادبان نیاموختند!! وگرنه همه چیز رفته بود و زبان دری ...بر سری. لوحش الله و الحمدلله " المنه لله که در میکده باز است " و عرفی فرموده است که " تا ریشه در آب است امید ثمری هست" پس دست نیاز به درگاه بی نیاز برداریم که : تاک را سیراب کن ای ابر رحمت در بهار قطره تا می می تواند شد چرا گوهر شود و این شاعر شریف و سراینده ی ظریف ( جناب محمد علی عجمی ) می نماید که بر خلاف آن دیگران که گوهرند ، جوهری دارد که انشاء الله شراب خواهد شد. بار الها " جوشی بنه در شور او تا می شود انگور او " و البته : شایسته و بایسته ی او و ما و دیگر همگنان است که جوهر مشرقی شعر را که خانه ی عصمت و خزینه ی حکمت است در یابیم و به استحالت ایام ، موهبت این حوالت را در باقی نکنیم.و سرمایه ی سخن را اگر چه در این روزگار متاعی کاسد می نماید ، جز در کار مهجوری و مشتاقی ننماییم ، بلکه در ناورد و آورد فریدون و ضحاکی که این معبد خاکی را به خون کشیده اند از آن درفشی کنیم کاویانی تا از آن آتش جاودانی که در سینه ی ماست برقی در خرمن سوختگان عالم گیرد... و غم بمیرد و عاشقی زندگی پذیرد." شعر عجمی شعری روان و سرشار از طراوت و تازگی ست. شعری که ریشه در عرفان و ادب ستیزنده دارد نه عرفان خمود و گوشه نشین : اگر در شب غم تبسم نکردم دمی رشته ی مهر را گم نکردم چو پاییز طی شد بهاران عمرم زمستان شد و فکر هیزم نکردم اگر چند درد آشنای شمایم بجز با دل خود تکلم نکردم ... مگر ماهها یار ساقی نبودم؟ مگر سالها خدمت خم نکردم؟ چه می خواهی ای عشق دیگر ز جانم؟ دلم را مگر نذر مردم نکردم؟ شعر عجمی یک شعر دینی و اعتقادی نیز هست. پرداختن به مقوله ی اعتقادات و معنویت و زندگانی بزرگان دین و ائمه ی اطهار خود سنت و شیوه ی شاعران بزرگ و آزاداندیشی است که جدا از تعلقات دنیایی دل در گرو عشق بسته اند. اگر مولانای بزرگ گفته است : "کجایید ای شهیدان خدایی....بلاجویان دشت کربلایی " و اگر سیف فرغانی گفته است: " ای قوم در این عزا بگریید ...بر کشته ی کربلا بگریید..." و ... محمد علی عجمی نیز می تواند در روزگار فراموشی عشق و معنویت سر خود را و ملت آزاده اش را بالا بگیرد و بخواند: نیزه را سرور من ! بستر راحت کردی شام را غلغله ی صبح قیامت کردی به لب تشنه ات آن روز اشارت می کرد خاتمی را که در انگشت شهادت کردی عقل می خواست بمانی به حرم اما عشق گفت بر نیزه بزن بوسه ، اجابت کردی بانگ لبیک که حجاج به لب می آرند آیه هایی ست که بر نیزه تلاوت کردی... به هر تقدیر بعد از کتاب( اندوه سبز ) کتاب حاضر دومین کتاب عجمی ست که در حوزه هنری ایران به بازار کتاب عرضه شده است و بی تردید در شمار کتاب های با ارزش قلمداد خواهد شد0 و تاملی دیگر در غزلهای عجمی بگذارید بدون هیچ حرفی ابتدا یک غزل تازه ی شاعر را با هم بخوانیم. غزل جزیره از محمد علی عجمی را ببینید: بیا بیا به وسعت وجود ز هست و نیست ها دگر چه سود مرا ببخش همسفر ! ببخش حکایت سفر چنین نبود کجاست آن درخت آن بلند کجاست آن جزیره ی کبود بسوز با تمامت یقین که هر چه هست آتش است و دود در رها شدن ز خود کجاست؟ در برون شدن در ورود قیام کن قیام کن قیام سجود کن سجود کن سجود بهار آمده پر از نشاط پر از شکوفه و پر از سرود به مهر و عشق باز هم سلام به اعتقاد باز هم درود واژگان به کار رفته در این غزل واژگانی مذهبی و عرفانی ست . واژه هایی چون سجود و قیام و بخصوص جنس کلمات و پرسش نهفته در آنها در بیت نخست گواه این است که عرفان و تا حدی نگاه فلسفی روشن در یک تابلوی بهاری و شاد از دغدغه های عجمی در این غزل بوده است. در این غزل شاعر در همان بیت نخست با پرسشی فلسفی از هستی و چیستی خواننده را در برابر سوالی بزرگ قرار می دهد . سوالی که همه ی شاعران بزرگ فارسی و جهان آن را از خود و دیگران پرسیده اند. اما عجمی با نگاهی روشن و دینی و تا حدودی ژرف و قرآنی در جستجوی پاسخی صریح و روشن است و بهار فرصتی است برای این تامل و شاعر با شادی از تماشای بهار از زاویه ی نگاه شاعران بزرگی چون سعدی به بهار نگریسته است. که : برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار… شاعر در جستجوی دری برای بیرون رفتن از این حصار ظلمانی ست و از این دریچه نیز نیم نگاهی به تماشاهای بشکوه مولانا و علامه اقبال دوخته است. براستی واژگانی چون مهر و عشق و اعتقاد واژگانی معنوی و اهورایی اند و بسیاری کوشیده اند با آوردن این کلمات آن فضا را در شعرشان ایجاد کنند . اما همه ی شعر واژه نیست و واژه به قول مرحوم سهراب سپهری باید خود باران باشد . و واژه ی اعتقاد در شعر عجمی تا حد زیادی با اعتقادات خود شاعر گره خورده است و همین به شعر شکوه و روح داده است. این غزل با وجود سادگی غزلی سهل و ممتنع است و اگر جنبه ی ممتنع و دشوار بودن آن از جنبه ی آسان بودنش بیشتر نباشد مطمئنا کمتر نیست. موسیقی نهفته در ابیات این غزل بسیار به این روانی و سهل و ممتنع بودن کمک کرده است. عجمی در کتاب هایی که پیش از آمدنش به ایران در تاجیکستان چاپ کرده است شاعر متوسطی است و غزل های دوران اوج این شاعر متعلق به دوران حضورش در ایران و بعد از آن است . به عنوان شاعری که در سال های حضور این شاعر در ایران در کنارش بوده ام و در بسیاری از همایش ها و برنامه های ادبی در ایران با هم حضور داشتیم می توانم قضاوت کنم که عجمی را دو چیز به رشدی شگفت رساند. نخست جدیت و پشتکار و تلاش و صد البته هوش و ذکاوت و ذوق شاعری اش و دیگری تواضع و ادب وی. او با سالم ترین و با ذوق ترین جریان شعری و ادبی ایران حشر و نشر پیدا کرد. گروهی که شدیدا نوگرا بودند و با نقد روز دنیا ارتباط خوبی داشتند و در محافل ادبی و مطبوعاتی کشور حضوری جدی داشتند. جریانی که شعر را برای رسیدن به آرزوها و آمال دنیوی خرج نمی کردند بلکه در پی پالایش روح و زلالی جسم بودند و ادبیات و تعهد را با هم توام کرده بودند اما از منظر زیبایی شناسی نیز بسیار جدی با شعر برخورد می کردند. قیصر امین پور ، سید حسن حسینی ، علی معلم دامغانی ، عبدالجبار کاکایی، مرتضی امیری اسفندقه و …از این جماعت بودند. غزل زیر بازگو کننده ی این شور و شیدایی است که در روزگار حضور این شاعر در ایران و متاثر از فضای ادبی ایران شکل گرفته است. غزلی روان و گیرا که یادآور نگاه شاعرانی بزرگ چون علامه اقبال لاهوری است: چند بیت از این غزل را با هم می خوانیم: میوه های کفر سر زد از درخت دین ما بت شکن مردی نمی آید ز هند و چین ما در سماع می کشان مستی چنین می خواند دوش باده نوشی اولین شرط است در آیین ما نیمه شب دست دعا بر آسمان برداشتیم پس چرا از خاک بالاتر نرفت آمین ما؟… در مقدمه کتاب خورشید های گمشده نیز (ص 32) به توفیقات این شاعر اشاره کرده بودم و در آنجا گفته بودم:" عجمی در برخی از غزلهایش به حرکت دوبعدی می رسد، این در حالی است که بسیاری از شاعران امروز تاجیک حتی در حال حرکت در یک بعد مدام بر زمین می خورند و افتان و خیزان راه می پویند، اما عجمی گاه بال می گشاید…" خوانندگان این سطور در قیدهای برخی و بسیاری و گاه حتما دقیق خواهند شد. این سخن به این معنا نیست که دیگران خدای ناکرده نمی توانند در این سطح پرواز کنند. اصلا قصد چنین جسارتی را ندارم. هنوز هم در شعر تاجیکستان تک جرقه هایی پیدا می شود که با کار بزرگان ادبیات ایران و جهان قابل قیاس است. اگرچه تعداد این شاعران اندک است اما همین ها هستند که شعر تاجیکستان را در موقعیت و مقامی نسبتا خوب قرار داده اند. من در غزلهای سیاووش نیز گاه این استحکام و نوجویی و بال گشودن را می بینم . برخی از غزلهای نظام قاسم و رستم وهاب نیا و فرزانه ی خجندی نیز این ویژگی را دارد. اگر چه در سال های اخیر از چند شاعر با تجربه مثل خانم گلرخسار ، رحمت نذری ، عبدالله قادری و گل نظر نیز حرکت های جدی و رو به جلویی در زمینه غزل دیده یا شنیده ام. همین طور از نسل جوانتر غزل تاجیک کارهای خیراندیش و رستم خامه رخش و صیادغفار و عطامیرخواجه بسیار امیدوارکننده بوده است. دیگر بار به فضای شعرهای عجمی باز گردیم و چند بیت زیبا و مینیاتوری از او را دلیل این ادعا کنم. این بیتها را ببینید: غزلمثنوی های گیسویت اما مرا آشنا با شب راز می کرد که بود او که می سوخت هر شب خودش را ؟ سحر زندگی باز آغاز می کرد شاید ساختن ترکیب "غزلمثنوی های گیسو " کار چندان دشواری نباشد اما ربط منطق شعری و جلوه های زیبایی شناسی این ترکیب با کمی تامل هر خواننده ای را وادار می کند که به شاعر این ترکیب دست مریزاد بگوید. مثنوی به بلندی و غزل به عاشقانه بودن اشاره دارد و این دو مفهوم به خوبی در گیسو گرد آمده اند.ضمن آنکه غزلمثنوی خود یک قالب و ژانر ادبی است که امروزه در ادبیات معاصر نیز بسیاری از شاعران فارسی زبان درآن آثاری درخشان آفریده اند. در مورد زبان شعری این شاعر تا حدودی سخن گفتیم. سبک ادبی او یک سبک تلفیقی از هندی و عراقی است. و البته بیشتر به سمت سبک عراقی تمایل دارد . شاعرانی چون مولانا با شوریدگی هایش و حافظ با معماهاو رازهایش و بیدل و صائب با نقش و نگارها و تصویرآفرینی هایشان از کسانی هستند که بیشترین تاثیر را بر عجمی داشته اند. او در غزل آیینه ی حیرانی دلداده ی مولاناست: تفسیر نماز شب شد قصه ی گیسویت پیچید چو عطر گل در شهر هیاهویت در باد سواری هست ، آوازه ی یاری هست محراب دعای ما شد قبله ی ابرویت ای دوست کجایی تو؟ داغیم برای تو بگذار به رقص آییم با دف دف هوهویت دیروز اگر بگذشت بگذار که بگذاریم امروز به پای خم ، سر بر سر زانویت در این غزل شاعر در کنار تجربه آموزی از مکتب مولانا (بخصوص در بیت سوم) در دیگر بیت ها نگاهی به زبان حافظ و شاعران مکتب وقوع دارد.اگرچه زبانش امروزی است و متعلق به زبان ادبی غزل معاصر ایران . اما شور و جنون مولانایی دارد و همین شوریدگی است که حرف اول را در این غزل می زند. نکته دیگر سلامت زبانی و رعایت اصول شعری و دستور زبان و دوری از تعقید و حشو و…است که به خوبی شاعر از پس آن برآمده است. به عنوان مثال در این چهار بیت یک کلمه هم نشکسته و همه ی کلمات به شکل کامل و درست خود به کار رفته اند.یعنی شاعر ناچار نشده برای رعایت وزن مثلا به جای کلمه "اگر"، گر بگذارد. کاری که به فراوانی در شعر و غزل شاعران دیگر به چشم می خورد و همین نکات ریز است که از روانی و سلامت و فخامت شعر می کاهد. در غزل "از شش طرف" عجمی تجربه ی شاعران مکتب هندی را به کار می گیرد اما در همین غزل نیز زیر ساخت و ستون همان زبان غزل امروز و سبک عراقی است. که سبک هندی به عنوان نمک و چاشنی بر حلاوت آن افزوده است. ابیاتی از این غزل را شاهد مدعا می آورم: می دمد در سینه ام توفان آه از شش طرف باز می گردد مگر بسته ست راه از شش طرف هر طرف رو می کنم تیر و سنان و نیزه است هر طرف سر می زنم چاه است ، چاه از شش طرف سد راهم می شود توفان سرخ از چار سو بر زمینم می زند ابری سیاه از شش طرف آسمان هم شال غم دارد به سر در سوگ دوست گریه دارد هاله ی اندوه ماه از شش طرف… روح جاری در این غزل بسیار با شکوه است. غزلی است درونی با عناصری بیرونی. توفان آه در درون اتفاق افتاده است و شاعر در جستجوی گریزگاهی است. اما راه ها بسته است. شاعر هر سو که رو می کند شغادها را می بیند که برایش چاه های پر از تیر و نیزه کنده اند. نیاوردن نام رستم و شغاد خودش نوعی رندی و نیز صرفه جویی در کاربست کلمات و مفاهیم است که شاعر بخوبی از عهده ی آن بر آمده است. حتی آوردن این مضمون که از شش طرف چاه برایم کنده اند خودش بسیار زیباست. چرا که تصور چاه کندن در هوا و آسمان را نیز می رساند. استفاده درست از صنایع وآرایه های ادبی در این غزل نیز با مهارت خاصی انجام گرفته است به طوری که خواننده و شنونده احساس تصنعی بودن نمی کند. به بیان دیگر این قند و شکر به خوبی در شربت غزل حل شده است . و نه آنقدر کم است که بی مزه باشد و نه آنقدر شیرین که دل را بزند . اما اوج غزل و نتیجه گیری کلی و بیت پایانی را نیز ببینیم. ضمن آنکه یک غزل موفق و خوب باید یک پایان خوب و شکوهمند هم داشته باشد. که به اعتقاد من این غزل واجد این شرط نیز هست: آه ، می ترسم که بگشایم دو چشم خویش را می خورد چشم مرا تیر گنا ه از شش طرف که یاد آور دوبیتی بابا طاهر همدانی نیز هست: بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد اگر چه با ظرافت بیشتر می توان دو معنا از (می خورد چشم مرا) استنباط کرد . به چشم خوردن و اصابت کردن و دیگری مثل خوره خوردن . ضمن آن که تلمیحی ظریف نیز به داستان اسفندیار دارد. موازنه ، مراعات نظیر ، تلمیح ، تشبیه و استعاره در این غزل کاملا در خدمت محتوا و معنا قرار گرفته است . بسیارند غزل هایی که در آن زبان و آرایه های لفظی ساز خود را می زنند و مضمون ساز ناهماهنگ خود را. در مورد پایان بندی این غزل نیز در چند سطر بالا توضیحاتی آوردم. بد نیست با آوردن چند تمثیل در باره ی مشکل بزرگ بسیاری از شاعران صحبت کنم. شاید شما بازی والیبال را دیده باشید. اولین ضربه اگر خوب مهار شود متناسب با آن پاسور پاس خوبی نیز می دهد و ضربه خوبی نیز زده خواهد شد. ضربه نهایی بسیار مهم است اما اگر در شروع توپ مهار نشود کار تمام است. اگر ابیات وسطی که در این تمثیل نقش پاسور و مدیوم را بازی می کنند ضعیف باشند نتیجه گیری جدی و خوبی نخواهیم داشت. و اگر ضربه نهایی به تور برخورد کند یا به خارج از زمین برود نتیجه ای به همراه نخواهد داشت. تمثیل بعدی : هواپیمایی را در نظر بگیرید که می خواهد مثلا از شهر تهران تا دوشنبه پرواز کند. اگر هواپیما به سرعت مورد نظر برای بلند شدن از زمین نرسد در همان آغاز با برخورد به دیوارهای فرودگاه مثل جنینی در نطفه خفه خواهد شد و در هم خواهد شکست. حالا این موارد را نیز از ذهن بگذرانید: - اگر ارتباطش با برج مراقبت قطع شود و مسیر را گم کند. - اگر دچار دست اندازها و تکان های شدید شود به طوری که سقوط کند و یا مسافرانش را جان به لب کند. - اگر هواپیما دچار نقص فنی شود - اگر هواپیما دزدیده شود و در مسیری خلاف مقصد به پیش رود. - اگر هواپیما سوختش تمام شود - خلبانش دچار سکته قلبی شود به فرض که یک خلبان دارد و برنامه فرود نیز به کامپیوتر داده نشده باشد - اگر فرود اضطراری پیش بیاید و یا در فرود چرخ ها باز نشود - و بسیار اگر و امای دیگر…. یک شاعر درست نقش همان خلبان را دارد. برج مراقبت او مخاطبان و مردم می توانند باشند و او باید حواسش به مخاطبانش هم باشد. باید با بیت اول به یک سرعت اولیه برای پرواز برسد. این سرعت اولیه می تواند احساس شاعرانه تلقی شود. و در مسیر باید با کمترین خطا هواپیما را در وضعیت تعادل نگاه دارد . مسافرانش را به مقصدی برساند و در طول مسیر از آنها پذیرایی هم کند. ضمن آنکه می تواند فیلم هم نشان بدهد و سرانجام با یک فرود درست و حساب شده و آرام مخاطبانش را به مقصد برساند. به اعتقاد من شاعر ین غزل مخاطبانش را به پروازی درست و نه چندان کوتاه برده است و سلامت آنان نیز تضمین شده است. گاه برخی از شاعران با شعرهایشان ما را به مسافتی کوتا ه می برند. مسافت بین تهران و شهر ری یا مثلا مسافت بین حصار و دوشنبه. و تازه در همین مسافت اندک آدم را صد بار می کشند و زنده می کنند. برخی هم مثل بیدل و حافظ و سعدی اقیانوس پیمایند و مسافرانشان را از قاره ای به قاره ی دیگر می برند ، بدون کوچکترین تکان و اذیتی . هواپیمای غزل عجمی روزی از قرغان تپه و وخشان زمین تا دوشنبه را با دست انداز می آمد و حالا این هواپیمای نه چندان بزرگ مسیر تهران تا دوشنبه را مطمئن و بدون دست انداز قابل توجهی با سرعت قابل قبول طی می کند . و این توفیق کمی نیست. سکوت سنگ – غزلی متفاوت غزل (سکوت سنگها )از محمد علی عجمی نیز یک غزل نو اجتماعی ست . غزلی ست هدفمند و دارای موضع گیری اجتماعی و موضوع آن شخصیتی فلسطینی ست به نام شیخ احمد یاسین که یکی از مبارزان فلسطینی ست که برای آزادی وطن و کشورش تلاش جدی داشت و به یکی از قهرمانان فلسطین بدل شد. در بسیاری از کشورهای جهان و حتی در اروپا و امریکا اعتراض های جدی به رژیم صهیونیستی صورت گرفت و تقریبا تمام کشورهای دنیا جز دو کشور امریکا و استرالیا این ترور را محکوم کردند و بسیاری از نویسندگان و شاعران بیدار دل جهان به ترور مردی که روی چرخ زندگی می کرد و تمام بدنش جز گردن فلج بود اعتراض کردند. شیخ یاسین را در سحرگاه وقتی از مسجد بیرون می آمد چرخبالهای توپدار هدف قرار دادند. این غزل عجمی را می توان آیینه ی وجدان بیدار و عدالت خواه تاجیکان نیز دانست و این که تاجیکان نسبت به اتفاق های جهانی و حقوق بشر بی تفاوت نیستند. اگر چه در ادبیات معاصر تاجیکستان از این گونه موضع گیری ها کمتر می توان سراغ گرفت اما همین اندک نیز غنیمتی ست. پیشتر از شاعری به نام (جمعه قوت )نیز شعری با نام (فلسطینی) خوانده بودم که در کتاب (خورشیدهای گمشده) نیز آن را چاپ کردم. غزل عجمی را ببینید: چرا امشب غزل در قالب مضمون نمی گنجد به ساحل های خود حس می کنم جیحون نمی گنجد ز خود بیرون شدم در آن طرف دیدم فلسطین را فلسطین شهادت در حصار خون نمی گنجد سکوت سنگها پر می شود از خنده ی شیطان قیام سروها در قامت موزون نمی گنجد به اذن هر شهید آیینه می بارد به شیدایی دگر در حجم حیرت حیرت مجنون نمی گنجد تمام عشق را دیدم به دور عشق می چرخید عجب چرخی ست چرخ عشق در گردون نمی گنجد و دیدم چشم های تو به در یا می خورد پیوند چرا امشب غزل در قالب مضمون نمی گنجد؟ این غزل در سال 2004 میلادی سروده شده است و یکی از آخرین غزل های شاعر است که از زبان وی شنیده ام و حتی در حک و اصلاح آن نیز به درخواست خود شاعر نظراتی داشته ام.از ویژگی های این غزل حال و هوای ایرانی آن است . ترکیباتی چون (فلسطین شهادت) (قیام سرو) به نوعی با فضای شعر اجتماعی امروز ایران همخوانی دارد و عجمی که خود چند سالی را در فضای ادبی و فرهنگی و اجتماعی ایران زیسته است بی گمان تحت تاثیر این فضا به خلق این اثر متفاوت پرداخته است. اگر نگوییم این غزل کاری برجسته است همین که در فضایی متفاوت با دیگران و با زاویه ی دیدی خاص سروده شده است دلیل بر اعتبار آن می تواند باشد. بخصوص اگر در این متفاوت بودن منطق و اصول شعری و ادبی و اصالت های انسانی لحاظ شده باشد. و از این رهگذر کار عجمی را باید کاری ریشه دار و اصیل و مشرق زمینی و انسانی به حساب آورد.. در مورد آشنایی شاعران تاجیکستان با شعر فلسطین و شاعران آن سرزمین بد نیست از کتاب خاطرات چند هزار صفحه ای و نانوشته ام مدد بگیرم. در سال 2001 میلادی در سمینار (دنیای شعر فارسی زبانان) در شهر لندن با استاد ارجمند مؤمن قناعت به قول تاجیکان واخوری داشتم و با ایشان و خانم فرزانه خجندی در موضوع شاعران فلسطین صحبت می کردیم. من یاد (معین بسیسو ) شاعر بزرگ فلسطین افتادم که بیست و چند سال پیش از ما در یکی از هتل های شهر لندن به طور مشکوکی کشته شده بود. و در مقدمه کتاب ترجمه شده ی این شاعر فلسطینی در ایران خوانده بودم که آثارش در شوروی سابق با تیراژ چند صد هزاری به چاپ رسیده و داشتم این اطلاعات را برای دوستان شاعر تاجیکم بازگو می کردم که استاد قناعت فرمودند: معین دوست من بود و ما همدیگر را گاه در مراسم ادبی می دیدیم . و جالب این که فهمیدم استاد برای معین بسیسو شعر هم سروده ! بعد ها از زبان خانم گلرخسار شنیدم که او نیز برای معین بسیسو شعر دارد و ارتباط ادبی شاعران تاجیک و فلسطین به گذشته های نسبتا دور برمی گردد و شاعران روسیه و شوروی سابق نیز با شعرهای معین و محمود درویش و سمیح القاسم و توفیق زیاد و دیگران آشنا بوده و هستند . و حتی این آشنایی به قبل از آشنایی شاعران ایران با فلسطین برمی گردد. از این رهگذر نیز می توان به غزل عجمی نگریست و آن را شعری ریشه دار دانست. در یک کلام من محمد علی عجمی را شاعری متفاوت و غزلسرایی نواندیش می دانم که می کوشد تا به قول سهراب سپهری جور دیگر ببیند . او اگر هوشیارتر و با جدیت بیشتر در این راه گام بردارد و اگر غم نان بگذارد ، می تواند خود را به عنوان یکی از نوگراترین غزلسرایان تاجیکستان مطرح کند . سروده علی معلم دامغانی: از اسکندر تا بوش این کلیپ تلویزیونی از شبکه های مختلف سیما پخش می شود. علی معلم دامغانی نه فقط از شاعران چیره دست معاصر (از شاعران وفادار به سبک هندی) که موثرترین فرد موسیقی صداوسیماست. البته او همان کسی است که مجوز پخش گسترده انواع موسیقی پاپ را از تلویزیون جمهوری اسلامی صادر کرده است و حامی آنها به شمار می رود. علی معلم است. علی معلم دامغانی، شاعر معاصر اخیراً سروده ای را در اختیار تلویزیون قرار داده و خود آن را دکلمه کرده که در آن سرتاسر تاریخ غرب از اسکندر تا بوش را به زبان طعنه روایت کرده است. در این کلیپ تلویزیونی به نقل از او درمی یابیم که همه غربیان ریشه در هوسرانی زنی بدکاره دارند که از اسکندر خواست تا جهان را به آتش بکشاند. «تجدد» از ریشه «تخنه» صادر شده و آن نیز معنایی اومانیستی و یهودی دارد. مجسمه آزادی تجسم عفریته ای است که خود از عفریته ای یونانی و رومی نسبت برده است. این کلیپ تلویزیونی از شبکه های مختلف سیما پخش می شود. علی معلم دامغانی نه فقط از شاعران چیره دست معاصر (از شاعران وفادار به سبک هندی) که موثرترین فرد موسیقی صداوسیماست. البته او همان کسی است که مجوز پخش گسترده انواع موسیقی پاپ را از تلویزیون جمهوری اسلامی صادر کرده است و حامی آنها به شمار می رود. علی معلم است. از سوی دیگر او در حلقه ای قرار دارد که همچون یوسفعلی میرشکاک، محمدعلی رجبی، محمد مددپور و ... استاد خویش را سیداحمد فردید می دانند. در شعر اخیر نیز رد پای فردید و نیز سیدعباس معارف دیده می شود. ظلمت دانش غرب و ضدیت با یونان و تجدد و دموکراسی لیبرال در شعر علی معلم از نشانه های این ردپاست. پس اگر در روزهای اخیر یکی از شبکه های تلویزیون را گشودید و در دورنمای مجسمه آزادی صدای معلم را به همراه پاره ای عبارات تخصصی فلسفه و تاریخ شنیدید تعجب نکنید. استاد علی معلم دامغانی با لحن حماسی اش همسرایی می کند. منبع: روزنامه شرق، شنبه 18 بهمن 1382


زنده یاد استاد مهرداد اوستا (محمد رضا رحمانی)

    نظر

شاعر، نویسنده و متفکر بزرگ معاصر به سال 1308 شمسی در خانواده ای اهل شعر در شهر "بروجرد" پای به عرصه وجود نهاد. پنج سال ابتدایی عمرش را در مشهد گذراند و بعد به بروجرد بازگشت.دوران کودکی و نوجوانی خود را در این شهر سپری کرد . پدر مادرش "حاج دوخا محمد" متخلص به "رعنا" شاعری بسیار خوش قریحه و توانا بود و کسانی که دیوان "عارف قزوینی" را مطالعه نموده با غزل معروف وی، با مطلع:- دوش از زلف سیه یار گره وا میکرد رنگ انگشت خود از خون دل ما میکرد -که مورد استقبال "عارف" واقع گردیده آشنا هستند. نخستین شعرش را در سن ده سالگی در کلاس پنج ابتدایی گذراند. این شعر درباره? واقعه? عاشورا بود.معلمانش با این شعر وی را تشویق به سرودن شعر کردند. در 12 سالگی از بروجرد به تهران آمد و در سال هزار و سیصد و بیست در تهران در یکی از دبیرستان های شبانه به ادامه تحصیل پرداخت و در سال 1327 موفق شد در رشته ادبی دیپلم بگیرد . مطالعه شبانه روزی وی باعث گردید در مدت کوتاهی بر ادبیات فارسی، عرب و بطور کلی ادبیات جهان تسلط کامل پیدا نماید و بعنوان یکی از سخنرانان برنامه "مرزهای دانش" رادیو، که در آن زمان وزین ترین برنامه های رادیوئی بود در کنار اساتید بزرگی همچون "محیط طباطبائی" و "ضیأالدین سجادی" به سخنرانی بپردازد. این ادیب گرانقدر و شاعر بزرگ با آنکه در همه زمینه های شعری قدرت خویش را به نمایش می گذاشت، اما به "قصیده" بیشتر از سایر انواع شعر عشق می ورزید و به حق لقب بزرگترین قصیده سرای معاصر بعد از "ملک الشعرای بهار" را از آن خود ساخت. وی با تصحیح "دیوان سلمان ساوجی" در سن 22 سالگی انتشار نخستین مجموعه شعر خود با نام "از کاروان رفته" که گنجینه ارزشمندی از شعر مفاخر فارسی است، تحسین تمامی صاحبنظران را نسبت به خود برانگیخت. در سالهای بعد با خلق آثار "پالیزان" و "از امروز تا هرگز" قدرت نویسندگی وی را در حد "رامبو" و "بودلر" ارزیابی نموده و یکی از اساتید بزرگ ادبیات ایران دکتر خانلری یا دکتر زرین کوب در نقد کتاب "پالیزان" ضمن تمجید از محتوای این اثر اظهار داشت: "مهرداد اوستا با خلق این اثر (سبک جدیدی) را به سبکهای نگارش جهان افزوده است." استاد اوستا به تمامی دستگاهها و گوشه های موسقی ایرانی آشنائی دقیق داشت و درست نیم ساعت بعد از لحظه ای که در تالار وحدت (17 اردیبهشت ماه 70) چشم از جهان فروبست در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران کلاس "تاریخ موسقی" داشت. استاد اوستا بیش از 40 اثر تحقیقی و یا تألیفی در زمینه ادبیات و هنر از خود به یادگار گذاشته که بیش از 20 اثر آن در زمان حیات ایشان منتشر گردیده و بقیه آنها آماده چاپ می باشد که مهمترین این آثار "از کاروان رفته"، "حماسه آرش"، "شراب خانگی ترس محتسب خورده" و "راما" (در شعر)، "پالیزان" و "از امروز تا هرگز" (در نثر داستانی)، "تیرانا" (در نثر انتقادی)، "عقل و اشراق" (در فلسفه)، "اندیشه فلاسفه شرق و غرب"، "روش تحقیق در دستور زبان و شیوه نگارش فارسی"، "رساله ای در فلسفه، منطق، روانشناسی واخلاق"، "روش تحقیق درزیباشناسی" و "نقد و بررسی افسانه های ملل" (در چندین جلد)، "منطق کلام حافظ" و "منطق کلام فردوسی"، "منطق کلمات"، "منطق حماسی مهابرات"، "نقد وبررسی آثار سنائی"، "تصحیح کلیات شیخ سعیدی"، "تصحیح دیوان ابوسعید ابوالخیر"، "تحلیل نوروز نامه و رساله وجود عمر خیام نیشابوری"، "تحلیل فلسفی و علمی پیرامون اصول ادیان"، "لحن شناسی پیرامون آثار و افکار بزرگان سخن ایران"، "روش تحقیق در تاریخ هنر"، "تصحیح مجدد دیوان سلمان ساوجی"، "روش تحقیق در تحولات فکری و فلسفی در اروپا و آسیا"، "سیر مکاتب هنری در ایران"، "هدف هنر در شرق و هدف آن چدر اروپا"، "مکاتب هنری در شرق"، "مکاتب هنری در اروپا"، "مکاتب فلسفی در اروپا"، "مکاتب فلسفی درآسیا"، "هدف نهائی در شرق و غرب"، " کارنامه شعر معاصر"، "کارنامه نثر معاصر" و "تأثیر ادبیات ایران بر ادبیات جهان" (در تحقیق)، "اشک وسرنوشت" (تألیف) و "امام حماسه ای دیگر" (نثر و شعر) میباشند.در این سال همزمان با ورود به دانشکده ی معقول و منقول دانشگاه تهران به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به عنوان مسئول سامان دادن به کتابخانه های موجود و مقالات و کتب ادبی این وزارتخانه و نیزدبیر دبیرستان تهران به فعالیت پرداخت . در سال 1330 با کسب مدرک کارشناسی در رشته ی معقول و منقول به ادامه ی تحصیل رشته ی فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت . مهرداد اوستا در سالهای 1333و 1345 دوبار ازدواج کرد که حاصل آن یک پسر و سه دختر بود . استاد اوستا ضمن تدریس در دانشگاه تهران سفرهای متعددی را به کشورهای مختلف انجام داد و آثار و اشعار ارزشمندی از خود بر جای نهاد . سرانجام در سال 1370 در سن 62 سالگی در اثر عارضه قلبی درگذشت و پیکر وی در قطعه مشاهیر ادب و هنر ایران در تهران به خاک سپرده شد . اوستا از شاعران و مدرسان برجسته زمان معاصر بود و وی را بزرگترین قصیده سرای معاصر نام نهاده اند . برخی کتابهای وی به دلایل سیاسی ممنوعیت انتشار یافتند و در دهه پنجاه مدتی ممنوع القلم بود . ادبیات فارسی ، فلسفه تاریخ هنر ، روش تحقیق هنری ، ادبیات جهان ، ادبیات دراماتیک زیبایی شناسی و تاریخ موسیقی از جمله دروس تدریس شده توسط وی در دانشگاههای مختلف است.و به تفکیک سالها به شرح زیر است:در سال 1327، تحصیلات عالی خود را در رشته? معقول و منقول الهیات دانشگاه تهران آغاز کرد و آن را تا گرفتن درجه? فوق لیسانس فلسفه ادامه داد. در سال 1332، نخستین اثر وی که تصحیح دیوان سلمان کودتای 28 مرداد 1332، مهرداد اوستا مردم را به مبارزه فرا میخواند در شهریور 32 به جرم مخالفت با رژیم شاه به زندان افتاد. وی اشعاری در مبارزه با رژیم شاه داشت که میتوان به شعر زیر که در سال 1335 سروده بود اشاره کرد: خانه‌ها ویران، پی آبادی کاخی چراست؟ / تا سزد خودکامه‌ای را دستگاه خودسری؟ سال 1333، سال آغاز تدریس وی در دانشگاه تهران، در همین سال نیز ازدواج کرد. سال 44، سفر به اروپا پس از پیروزی انقلاب، سمتهای وزارت فرهنگ و آموزش عالی، ریاست دانشگاه تهران، ریاست مجتمع عالی هنر و... را عهده دار شد. سال 62،سفر به فرانسه برخی آثاروی عبارتند از : تصحیح دیوان سلمان ساوجی و چاپ - انتشارات زوار – 1332 رساله ای در فلسفه ، منطق ، روانشناسی و اخلاق - انتشارات زوار – 1333 عقل و اشراق - انتشارات زوار – 1334 رسایل خیام ( نوروزنامه – رساله ی وجود) با مقدمه و تحقیق در زندگی وی 1335 از کاروان رفته انجمن ادبی حافظ - ناشر زوار – 1339 پالیزبان 1342 حماسه آرش ( منظومه معروف شاعر ) چاپخانه خراسان –مشهد – 1344 از امروز تا هرگز ( مجموعه داستان های کوتاه ) انتشارات ابن سینا – 1349 دفتر شعر شراب خانگی ترس محتسب خورده – انتشارات زوار – 1351 تیرانا – انتشارات زوار – 1352 امام حماسه ای دیگر – انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی - 1360


قیصر امین پور 2

    نظر

قیصر امین پور در آستانه دهه پنجم عمرش اما دیگر به دنبال واژه و فشنگ نیست. چه مدتهاست که زادگاه و سرزمین مادرى اش به دور از «وضعیت خطر» و «آژیر قرمز» نفس مى کشد. با این همه گویى غبار آن سالهاى نه چندان همچنان بر چهره شاعر «خانه هاى خونین» و «عروسک خون آلود» تازه مانده که گاه به گاه به یاد آن ایام داغ ولى تازه مى کند. گر چه «این حرمهاى داغ دلش را دیوار هم توان شنیدن نداشته است.» از همین روست شاید که امین پور لحظه هاى کاغذى اش را مى سراید و مى گوید :

خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى

شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى

لحظه هاى کاغذى را روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانى، زندگى هاى ادارى

آفتاب زرد وغمگین، پله هاى رو به پایین

سقف هاى سرد و سنگین، آسمان هاى اجارى

عصر جدول هاى خالى، پارک هاى این حوالى

پرسه هاى بى خیالى، نیمکت هاى خمارى

رونوشت روزها را روى هم سنجاق کردم:

شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى

روى میز خالى من، صفحه باز حوادث

درستون تسلیت ها، نامى از ما یادگارى


قیصر امین پور، چنانچه از شعرهایش مى آید، جنوبى است و اهل «گتوند». منطقه اى در محدوده دزفول. به همین خاطر هست که جنگ را مى توان در اشعار روزگار جوانى اش به دیده ذهن دید و پریشان شد و بارید. او که در سال 1338 متولد شده، تا سال 1357 در همان منطقه به تحصیل پرداخت و در این سال بود که براى ادامه تحصیلات و ورود به دانشگاه تهران عزیمت کرد. امین پور جوان در بدو ورودش به تهران و آغاز تحصیلات دانشگاهى جذب حوزه هنرى آن سالها مى شود و آشنایى اش با شاعران جوانى که در حوزه هنرى گردآمده بودند او را به حضور در جمع آنان کشاند و باعث شد تا او تحت تأثیر یاران هم سلک و مرامش و به اشتیاق شاعرانگى هایش رشته تحصیلى اش را از علوم اجتماعى به ادبیات تغییر دهد. او در سال 1366 به همراه دوستان نویسنده و شاعرش، بیوک ملکى و فریدون عموزاده خلیلى، نشریه سروش نوجوان را طراحى و منتشر کرد که تا چندى پیش هم انتشار این مجله و مسؤولیت قیصر امین پور در سمت سردبیرى ادامه داشت. از سال 1367 امین پور تدریس در دانشگاه الزهرا را آغاز کرد و دبیرى بخش ادبیات فصلنامه هنر و مسؤولیت در دفتر شعر جوان را به کارهاى خود ضمیمه کرد که تاکنون ادامه دارد. امین پور در سال 1376 با دفاع از رساله خود با عنوان «سنت و نو آورى در شعر معاصر» که با راهنمایى دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى به سامان رسیده بود و موفق به اخذ مدرک دکتراى ادبیات فارسى از دانشگاه تهران شد و بعدها این پایان نامه در شمارگان بالایى به چاپ رسید. قیصر امین پور درباره این اثر مى گوید: « پیشنهاد بررسى درباره این موضوع از طرف استاد ارجمند دکتر شفیعى کدکنى بود و من از میان موضوعات مختلف، این موضوع را به ضرورت بحث سنت و نوآورى، براى پایان نامه دکترى برگزیدم.»(1) او مى گوید: «دشوارى کار آنجا بود که چون من به نسلى آرمانگرا تعلق دارم و کار ادبى و خلاق را براى خود انجام مى دهم، شعرى که دلم مى خواهد مى نویسم و هیچ کس هم در آن دخالت ندارد، فکر کردم در کار تحقیقى هم مى شود، این گونه بود؛ اما چنین نبود.»(2) او ادامه مى دهد:« به هر حال من، آدمى دوزیست بودم. هم در مطبوعات هستم و هم در دانشگاه. دانشگاه از من توقعى داشت و لابد انتظار داشت از چشم انداز سنت، نو آورى را بررسى کنم و دوستان مطبوعات بر عکس. بین این دو دیدگاه سرگردان بودن مشکل کار من بود و موقعى این مسأله حل شد که تصمیم گرفتم یک چشم سوم برگزینم و به قول گادامر یک جور فاصله گرایى.»(3) با این همه آنچه پس از بررسى این کتاب نصیب خواننده مى شود، این موضوع است که امین پور در این کتاب قصد نداشته تا تاریخ معاصر ادبیات را به رشته تحریر درآورد. چه ،کار این کتاب به جاى اینکه تاریخ ادبیات باشد، این است که سنت و نو آورى را با توجه به تفکیک تعاریف سنت به معناى دینى و ادبى، به شکل دو عرصه لازم و ملزوم نگاه مى کند. او در این کتاب از نظریه پردازى پرهیز کرده و به بررسى مکاتب مختلف پرداخته است. اهمیت این کتاب به زعم کسانى چون ضیاء موحد در آن است که بعد از حافظ تماماً نقد شعر ما تقلید و چسبیدن به قالبهاى آهنین تا دوره مشروطه است و کتابهاى شعر ما از اول تا زمان حاضر تماماً تکرار و امر به تقلیدات و اینکه مبادا پایتان را از سنت بیرون بگذارید. موحد متذکر مى شود: اگر کسى عظمت نیما را با این کتاب نفهمد و متوجه نشود که جاى این آدم در تاریخ شعر ما کجاست، در جاى دیگرى نمى فهمد. من واقعاً بى طرفانه مى گویم که با این کتاب حق نیما ادا شده است.(4) گرچه این کتاب در سال 1372 آماده به چاپ بود اما به اقتضاى اینگونه پژوهشهاى دانشگاهى دامنه موضوع معین و محدود بود و تبدیل آن به کتاب نیازمند گسترش و پرورش یا پردازش بیشتر بود. پس قیصر امین پور به امید ادامه پژوهش و کشاندن دامنه سخن تا شعر امروز و شاخه هاى گونه گونش، در چاپ آن تا سال 1383 دریغ کرد. با این همه خودش مى گوید: دریغا که در این درنگ 5 ساله، از بسیارى کار و گرفتارى و بیمارى و دیگر پیشامدهاى ناگوار روزگار، حتى فرصت و فراغت بازنگرى در آن را نداشته ام چه رسد به بازنگارى. آثار قیصر امین پور در محافل و جشنواره هاى ادبى همواره مطرح بوده و هستند. چنانکه او درسال 1368 توانست تندیس مرغ آمین را از جایزه ویژه نیما دریافت کند و دو کتابش با نام هاى «ظهر روز دهم» و «به قولى پرستو» در همان سالهاى نشریعنى در سال هاى 1365 و 1375 جایزه جشنواره کتاب کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوان را از آن خود کرد. قیصر امین پور همچنین جایزه تندیس ماه طلایى را که به برگزیدگان شعر کودک و نوجوان 20 ساله اخیر تقدیم شده است، به دست آورده است. درباره کتاب معروف او «سنت و نو آورى در شعر معاصر» برخى از اهالى شعر و ادب معتقدند که او درباره شاملو کمى بى عنایتى کرده و به حرفهاى اخوان بیشتر پرداخته که شاید مأخذ لازم را در اختیار نداشته و درباره بعضى ها هم مثل خانلرى و توللى، گزینش غیر لازم صورت گرفته است. با این همه بسیارى از کارشناسان مثل محمود فتوحى معتقدند که این کتاب امین پور در نوع خودش اولین پژوهش جدى دانشگاهى است که به مسأله سنت و تجدد پرداخته است. او درباره این کتاب مى گوید: «بررسى کتاب را مى توان از سه نظر تاریخ ادبى، مدرنیزم و توهم مدرنیزم و جامعه شناسى ساختگراى تکوینى مورد بررسى قرار داد و به نظر من از فصل نهم تا پانزدهم کتاب ماهیتاً نگرش تاریخ ادبى دارد؛ اما شاهد آن سنت تاریخ نویسى که خلأیى 80 ساله محسوب مى شود، نیستیم و در این کتاب تا حدى جبران شده است. در حقیقت بخش هاى مغفول تاریخ ادبیات مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلاً تقى رفعت، محمد مقدم و تندرکیا مورد توجه هستند؛ اما مثلاً پروین اعتصامى در این کتاب نمى تواند جایگاهى داشته باشد.»(5) چنانچه پیش از این آمد امین پور محصول تلاش فکرى سالهاى 57 و نسل دوم انقلاب است. او که در سال 1357 زادگاهش را براى تحصیل در رشته دامپزشکى در دانشگاه تهران ترک کرده بود و پس از مدتى از این رشته انصراف داده بود و به رشته علوم اجتماعى نقل مکان کرده بود و باز هم این رشته را پس زد و در رشته موردعلاقه اش ادبیات سرانجام گرفته بود، در همان سالها در شکل گیرى حلقه هنرى و اندیشه اسلامى در حوزه هنرى با افرادى چون سید حسن حسینى، سلمان هراتى، محسن مخملباف، حسام الدین سراج، محمدعلى محمدى، یوسفعلى میر شکاک، حسین خسروجردى و ... همکارى داشت. گروهى که بنیانگذاران جوان حوزه هنرى نام گرفتند و بعد ترها چهره هایى چون سهیل محمودى، ساعد باقرى، عبدالملکیان، کاکایى و فاطمه راکعى و علیرضا قزوه نیز به آنان پیوستند. البته هشت سال بعد یعنى در سال 1366 او به همراه بسیارى از هم دوره اى هایش، از حوزه هنرى خارج شد و 2 سال بعد به کمک دوستانش دفتر شعر جوان را راه اندازى کرد.امین پور در دهه هاى دوم و سوم زندگى اش شاعرى انقلابى و جنگ زده مى نماید و شعرهاى دوران جنگش از نوادر ادبیات جنگ و پایدارى آن سالهاست. اوخودش در پاسخ به این سؤال که «قضاوت شما در مورد شعر دفاع مقدس از ابتدا تا کنون چیست؟» مى گوید: قضاوت به ویژه براى ادبیات و هنر دوره هاى خاص، بسیار دشوار است. منظور از دوره هاى خاص دوره هایى مانند مشروطیت، انقلاب، جنگ و دفاع مقدس است که انگار شعر و ادبیات در این دوره ها وظیفه، کار کرد و رسالت و در نتیجه گویى تعریف دیگرى پیدا مى کند. بنابراین اگر بخواهیم با همان معیارهاى آرمانى و همیشگى دوره هاى دیگر به سراغ این دوره ها برویم چه بسا که دست خالى بر گردیم و گمان کنیم که خبرى از هنر و ادبیات نبوده است. در حالى که در بررسى چنین دوره هایى بهتر است که به جاى نقد ایده آل به نقد رئال بیشتر بپردازیم. یعنى واقعگرایانه تر نگاه کنیم نه صرفاً آرمانى و ایده آل.امین پور که تجربه تدریس و مقطع راهنمایى را در فاصله سال هاى 60 تا 62 در کارنامه خود دارد، از سال 67 نیز به تدریس در دانشگاه الزهرا پرداخت، اما شروع تدریس او در دانشگاه تهران به سال 1370 بر مى گردد که همچنان ادامه دارد.فعالیت هاى قیصر امین پور سال گذشته از فعالیت هاى مطبوعاتى اش فاصله گرفت و از مهرماه سال گذشته نیز به همراه کامران فانى، حسن انورى، محمد على موحد، یدالله ثمره، سلیم نیسارى و هوشنگ مرادى کرمانى، به عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسى در آمد. قیصر امین پور و اشعارش هر چه که باشند، نمونه کامل زبان نسل دوم انقلاب است. نسلى که از آرمان گرایى رفته رفته به واقع گرایى رخ پوشانده و همین واقع گرایى موجب نوشدن افکار و آراى آنها را داشته است. شاید به همین خاطر باشد که اشعار دهه آخر عمر امین پوربیش از پیش مورد استقبال و اشتیاق نسل سوم انقلاب قرار گرفته است و آنها در کتابخانه هاى خود لااقل یکى از دیوان هاى او را در کتابخانه خود به غنیمت برده اند. بهتر است مهرگان امروز را با یکى از اشعار امین پور به پایان و از خواندنش لذت ببریم:

سراپا اگر زرد وپژمرده ایم

ولى دل به پاییز نسپرده ایم

چوگلدان خالى لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

دلى سربلند و سرى سربه زیر

از این دست عمرى به سر برده ایم