سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

خون پاکان

    نظر

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه آری اینچنین است خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

بر سخره از سیب زنخ بر می توان دید خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

در جام من می بیشتر کن ساق امشب بامن مدارا بیشتر کن ساقی امشب

بر آبخورد آخر مقدم تشنگانند می ده حریفانم صبوری می توانند

این تازه رویان کهنه رندان زمینند با نا شکیبایان صبوری را قرینند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم من زخم دارم من صبوری کی توانم

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک ساقی سلامت این صبوران را مبارک

من زخمهای کهنه دارم بی شکیبم من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

من با صبوری کینة دیرینه دارم من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

من زخمدار تیغ قابلیم برادر میراث خوار رنج ‌هابیلیم برادر

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه یحیی ! مرا یحیی برادر بود در چاه

از نیل با موسی بیابانگرد بودم برادر با عیسی شریک درد بودم

من با محمد از یتیمی عهد کردم با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با عنکبوتان می تنیدم در چاه کوفه وای حیدر می شنیدم

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم عمّار وش چون ابر و دریا مویه کردم

تاوان مستی همچون اشتر باز راندم با میثم از معراج دار آواز خواندم

من تلخی صبر خدا در جام دارم صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم من با حسین از کربلا شبگیر کردم

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج می زد وادی به وادی خون پاکان موج می زد

بی داد مردم ما خدا ، بی درد مردم نامرد مردم ما خدا ، نامرد مردم

از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم زینب اسیری رفت و ما برجای بودیم

از دست ما برریگ صحرا نطع کردند دست علمدار خدا را قطع کردند

نو باوه‌گان مصطفی را سر بریدند مرغان بستان خدا را سر بریدند

در برگ ریز باغ زهرا برگ کردیم زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند برما تاوان این خون تا قیامت ماند برما

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید برخشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید


طوفان

    نظر

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

نخستین اتفاق تلخ‌تر از تلخ در تاریخ که

پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرّم بود

مدینه نه که حتی مکّه دیگر جای امنی نیست

تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود

فتاد از پا کنار رود در آن ظهر درد آلود

کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود

دلش می‌خواست می‌شد آب شد از شرم،اما حیف

دلش می‌خواست صد جان داشت امّا بازهم کم بود

اگر در کربلا طوفان نمی شد کس نمی‌فهمید

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود


دیوانه

    نظر

از چه منه دیوانه دیوانه ترم امشب از گردش ایامه بی خانه ترم امشب

از چه منه دیوانه دیوانه ترم امشباز نغمه مستانه مستانه ترم امشب

گر عاشق درویشم بی چیزم و بی خویشم بر مسند شاهانه شاهانه ترم امشب

افسانه بسی خواندی افسانه من بشنومن ز هر افسانه افسانه ترم امشب

سوزم که منه دلخون مجنون ترم از مجنون نزد گل بیگانه بیگانه ترم امشب

جان نور شد از جانان دل یکسره شد ویران از خانه ویرانه ویرانه ترم امشب

دل بی می و پیمانه مست است ز جانانه از ساقی و میخانه میخانه ترم امشب

بنگر که از عشقش شد دیوانه ی دیوانه از مردم فرزانه فرزانه ترم امشب

پروانه میان جمع گر سوخته گرد شمع عشاق ز پروانه پروانه تر است امشب


آنقدر اشک فشانیم

وقت آن است به ما عشق تو را هدیه کنند

عرشیان تا بسوی لیله ی قدرت آیند

گریه بر روضه ی ارباب سراسر نور است

اشک فیضیست که از سوی سما هدیه کنند

دل بین الحرمینی به دعا می خواهیم

تا به ما منصب نوکر ز خدا هدیه کنند

آنقدر اشک فشانیم و بگوییم حسین

تا بما تذکره ی کرببلا هدیه کنن


آرزومه که زیر علم بمیرم ....

    نظر

آرزومه که زیر علم بمیرم ....

یا بیام یه گوشه از حرم بمیرم ....

آرزومه اونقدر زنده باشم تا...

به طواف دستای قلم بمیرم ...

یعنی میشه آقاجون بها بگیرم؟ ....

یعنی میشه اذن کربلا بگیرم؟....

یعنی میشه پای شش گوشه با گریه ....

بشینم ذکر امام رضا بگیرم؟؟


ای غبارت توتیای چشم ما ای کربلا

    نظر

در محرم سینه ها غرق ملالی دیگر است جاری از چل چشمه دلها زلالی دیگر است

با حلولــش برنخیــزد جز فغان از عاشقان طاق ابروی محــرم را هلالــی دیگــر است

بس که لحظه لحظه‌هایش سرخ و عاشورایی است سیر شیون کردنش امر محالی دیگر است

لحظه‌ای با لحظه‌هایش اشک حرمان ریختن نیست ناممکن ولی محتاج حالی دیگر است

ماتمش اطفال را سازد چو زالان سوگــوار درغمش هر شیرخواری شیر زالی دیگر است

چند روزی با علم نی اسبها را هی کنند کودکان را در محرم قیل و قالی دیگر است

هیچ کس چون ما نگیرد ماتم این ماه را با محرم شیعیان را اتصالی دیگر است

تشنه یک سینه‌ی سیرم، مرا بسمل کنید بال بال مرغ بسمل، بال بالی دیگر است

عزتی گرهست جز هیهات منَ الذِله نیست درس عشق آموختن کسب کمالی دیگر است

هرچه داریم از حسین(ع) و عشق او داریم ما کربلا ای کربلا ای کربلا ای کربلا


غزل آتش

    نظر

خونی چکید و حنجرة خاک جان گرفت بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت

آ بــی که دستبــوس عطش بود شعلــه زد آتش، سراغ خیمة رنگیــن کمــان گـرفت

ا بــری برای گریــه نیامــد ولـی ز سنــگ خون، غنچه غنچه خاک تو را در میان گرفت

اسبی ز سمت علقمه آمد » دگر بس است تیـــری امـــام آینــه‌هــا را نشـــان گرفت

مانده است در حکایت این سوگ، شعر من چندان که جسم سوخت و آتش به جان گرفت

از آخرین شراره چنین می رسد به گوش: بایــد تقــاص عافیــت از کوفیــان گــرفت


ابوالفضل

    نظر

ای که از قتلت زمین و آسمان بگریسته

سینه و دل خون شده روح روان بگریسته

جمله کون و مکان چون قالبند و جان تویی

لا جرم در ماتمت کون و مکان بگریسته

نی همین ما خاکیان بهر تو گریانیم و بس

بلکه اهل آسمان با حوریان بگریسته

ماهی اندر بحر و آهو در بیابان زار زار

مهرو ماه و جمله عالم بگریسته


یا حسین

    نظر

اینجا قدم قدم ، همه پیچیده بوی تو
بوی نگاه زینب و بوی گلوی تو
شنهای شعله ور شده را لمس می کنند
انگشت های القمه در جستجوی تو
اسلام را قدم زده ای سوی کفرشان
کفار قبل از این که بیایند سوی تو
!
تو ماندی از زمین و نماندی از آسمان

خون از گلوت رفت و نرفت آبروی تو
من دارم آب می شوم از شرم ؛ آن زمان ـ
حتی نبوده آب برای وضوی تو
جز آسمان برای تو جایی نمانده بود
آنجا که کفر می وزد از چارسوی تو ...